امیرعبدالرحمانخان
(قتلعام، غارت، تجاوز و بیدادگری)
دکتر حفیظ شریعتی(سحر)
هزارهها، پیش از امیر عبدالرحمانخان همواره خودمختار بودهاند. پس از حاکمیت این امیر، مردم هزاره در هزارستان و افغانستان، روزگار خوشى ندیدند و همواره با تحقیر، تبعیض و قتلعام روبهرو بودهاند. عبدالرحمانخان برای استحکام ظالمانهی قدرتش شصتودو درصد این مردم را قتلعام كرد و بقيه را مجبور به تسلیمشدن کرد. او زمينها و جايداد هزارهها را اشغال و به پشتونها واگزار کرد. بصیر احمد دولت آبادی در کتاب شناسنامهی افغانستان در این باره چنین مینویسد:
«عبدالرحمانخان وقتی از سرکوبی ترکستان فارغ شد، به یاد هزارهها و هزارستان افتاد… زیرا این سرزمین از قرنها قبل در اختیار مردمی قرار داشت که در برابر هر تجاوزی از خود مقاومت و ایستادگی نشان داده بودند، مردم هزاره را میتوان باشندگان اصلی افغانستان به حساب آورد؛ زیرا یکی از اقوام بزرگیاند که زیست آنان در افغانستان از حدود پانزده هزار سال قبل از میلاد فراتر میرود،… و در هر منطقه که اردوی حکومت داخل میشدند، پس از کشتار مردان، پسران و دختران و حتا زنان جوان را اسیر میگرفتند و به عنوان غلام و کنیز، آنان را به فروش میرساندند. امیر جبار دوازدههزار خانوار درانی و چهار هزار خانوار غلجایی را به ارزگان کوچ داد و زمینهای را که قبلاً مُلک هزارهها بودند، به آنها بخشید». (دولتآبادی، 1374: 124)
در دوران امیر عبدالرحمانخان هزارستان با بیشتر منابع اقتصادی، انسانی و فرهنگی آن نابود و تاراج شدند و زمینهای حاصلخیز آن غصب و به پشتونها داده شدند. قتلعام هزارهها در دوران حکومت امیر ادامه پیدا کرد؛ اما هفت سال پایانی آن سیاهترین سالها برای هزارهها به شمار میآیند. در این هفتسال با فتوای کافر خواندن هزارهها بیش از دومیلیون هزاره کشته و آواره شدند.
ملا فیض محمدکاتب هزاره آغاز تقسیم زمینهای هزارهها را روز 13 ربیعالثانی سال 1314هجری قمری مطابق با سهشنبه، 22، سپتامبر 1896 میلادی و برابر با 31 سنبله و میزان خورشیدی آن میداند.
کاتب هزاره مینویسد: «حضرتوالا در روز سه شنبه26 شوال در پاسخ نامهی سردارعبدالقدوسخان مبنی بر تقاضای تشدد و راه انداختن عملیات سنگین علیه هزارهها، نامهای رقم فرموده، ارسال نمود که شکایت سردارعبدالقدوسخان از جایی است [در حالی]که مردم درانی صدهزارخانوارند و [فقط] پنج صد الی شش صد تن از راه ایلیت و قومی در هزارهجات رفته، باقی همه در خانه خود نشستهاند، و اگر چنانچه مردمی بودند و غیرت قومی داشتند! از دو خانه یک نفرکمر نبرد به معاونت دولت میبستند، همانا پنجاه هزارمرد جرار میشدند که دمار از روزگار اشرار هزاره کشیده، وجود آنان را از مملکت افغانستان نیست و نابود میکردند! و از امر مکنون خاطر والا که پیشنهاد ضمیر منیر دارد و میخواهدکه اراضی و املاک هزاره را به مردم درانی بدهد، آگاه میشدند؛ زیرا که دولت انگلیس قدم تصرف پیشنهاد و جیل [جهیل] کوژک شکافته، موضوع چمن را که خاک طایفهی اچکزایی از مردم درانی است، عمارت کرده، محل اقامت قرارداده است،که این تصرف و تصاحب دولت مذکور سرزمین مردم اچکزایی را باعث پایمال مردم درانی است؛ پس در وقتی از پایمال مأمون و محفوظ خواهد گشت که املاک هزاره را صاحب [و] قابض شوند و اکنون مردم درانی بر بستر غفلت خوابیده، خیر و شر و نفع و ضرر خود را نیک نمیدانند.» (کاتب، سراج التواریخ، ج3: 240)
در این باره میرغلام محمد غبار مینویسد: «مردم هزاره در ابتدا، یعنی هنگامی که در سال1891 سردار عبدالقدوسخان به هزارهجات رفت و با سران آنان داخل مفاهمه شد، اکثریتشان اظهار انقیاد و تأدیهی مالیات نمودند، و ولایات آرام شدند. عساکر سردار مذکور در قشلههای جدیدی که بالای مردم به بیگارآبادکرده بودند، جاگرفتند.
پس از جابهجایی لشکر امیر آنان دست به بیدادگری، غارت و تجاوز زدند که باعث قیام هزارهها شد. بزرگان هزاره در نامهای به امیر به این موضوع اشاره کردهاند:«علت حقیقی قیام هزارهجات این بوده است که سردارعبدالقدوسخان عدهای از دختران امیران و بزرگان هزاره را با اکراه و اجبار در بستر شهوترانی کشیده و سپاه او ازاین اقدام حکمران و سردار خود، جسور و جری شده، دست تعدی به دختران و زنان و حتا به… با پسران جوان هزاره گشودند.» بالاخره مردم هزاره دست به قیام زدند. قوای عبدالقدوسخان را خلع سلاح کردند. سردارمذکور پس از بیدادگری در فرجام به اختلال اعصاب گرفتارآمد «به مرض جنون مبتلا شد و مدتی خود را مجذوب قرارداده، جامه برتن میدرید… و ریش خود را با دست میکَند… (فرهنگ، 1371: 401)
حکام امیر عبدالرحمان و ایلجاری قومیاش، ارزگان و بخشی از هزارستان را اشغال کردند، تمام اسلحه و حتا کارد گوسفندکشی را از مردم جمع کردند، قلعههای آنها را ویران ساختند و دست به تجاوز زدند. این رفتار غیرانسانی باعث شورش هزارهها شد که با شعار «مرگ و یا زندگی» در برابر جنایات و اعمال ضد انسانی حکام دولتی در ارزگان دست به قیام زدند.
مرحوم فرهنگ علت قیام هزارهها را ناشی از غارت و بیناموسی لشکر اشغالگر عبدالرحمانخان در حق زنان شوهردار و دختران جوان و اهالی هزاره میداند و مینگارد:
«علت اصلی قیام مردم، دست اندازی و تعرض کارکنان لشکری و کشوری دولت بر مال و ناموس مردم هزاره بود.»
…«اما جرقهای که این آتش را مشتعل ساخت، موضوع گلبیگم ملقب به شیرین جان، دختر یکی از سران هزاره بود که توسط یک نفر از افسران امیر عنفاً مورد تعرض قرار گرفت.»(فرهنگ، 1371: 407)
شادروان محمد افضل ارزگانی مینگارد:«در ماه رمضان هژده نفر را در جلگای پالان به جهت ایراق و تفنگ جمعنمودن فرستاده بود. آنها ظلم نگذاشت که نکند، آهن داغ کردند، روغن داغ کردند، سنگ داغ کردند، گربه را در میان زیرجامهی مردم میانداختند و از دو طرف قایم می بستند. آن وقت گربه را با چوب میزدند، گربه بیچاره به تنگ آمده، پنجه میانداخت بر ران و عضو تناسل آن بیچاره، افغانها میخندیدند.»(ارزگانی، 1376: 136)
زندهیاد ملا فیض محمد کاتب هزاره در سراجالتواریخ جلدسوم در این باره مینویسد:
… «با اینکه به وجهه اسهل مردم هزاره مستمال شده، سر در خط فرمان نهادند؛ اما مردم فوجی در حین اسلحه جمعکردن و علوفه خواستن، بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که از دود آه مظلومان فلک دیگر غیر از افلاک نهگانه مجسم شد. چنانچه بسیار کسان کشته شده، بسیار زنان و دختران و مردان پردهی ناموسشان دریده گشت و آن قدر بیداد بدان قوم روی داد که قلم از شرح آن عاجز است… چنانچه گربه را در میان زیرجامهی زنان میانداختند و سینه و فرجشان را به آتش داغ میکردند که اسلحه را نشان بدهند.
به ویژه فرهادخان کرنیل که از ارزگان سردار عبدالقدوس خان او را رخصت کرده، مأمور جمعآوری اسلحهی مردم بوباش و شوی و قلندر و پشهای و شیرداغ نمود. مشارالیه هرچه خواست کرد و هرچه از ظلم که از اول خلقت آدم تا آن دم به وجود نیامده [بود] به فعل و وجود آورد. بعد از انجام [جمعآوری] یراق، در ده ماه جمادیالاول [1309] با پلتن هزاری و چهار ضرب توپ و یک طرب رساله که همراه داشت، وارد سنگماشه جاغوری شده، اقامه گزید.» (کاتب، سراج التواریخ، ج3: 240)