بستن

راه ناتمام

در نخستین سال‌های سلطنت او تمام نقطه‌هايی که در گذشته به صورت هسته‌های خودمختار اداره می‌شد، با استفاده از نیروی نظامی به گونه‌اي درهم کوبیده‌ شد که دیگر توانی برای رویارويی با قدرت مرکزی را نیافتند. بنابراین از این نظر می‌توان گفت که سلطنت امیر عبدالرحمن، نمادی از یک گسست و انقطاع در تاریخ سیاسی افغانستان بوده است. در زمان او برای اولین بار تمام مدعیان قدرت نابود شد و همگی مقهور دهشت و ترسی شدند که یکی از بارزترین واقعیت‌های سیاسی آن روزگار بود.

راه ناتمام

بخش نخست

محمدجواد سلطانی

یکم: قرن نوزده در تاریخ تحولات قدرت در افغانستان، عهد تکوین است. ظهور ساختار سیاسی متمرکز و برچیده‌شدن بساط جزیره‌های قدرت در اواخر این قرن ممکن شده است. به قدرت رسیدن امیر عبدالرحمن‌خان، به سلطۀ قدرت‌های محلی و خودمختار پایان داد و برای اولین بار ساختار سیاسی را ایجاد کرد که گسترۀ اقتدار به تمام نقاط کشور تسری یافت. این امر البته با درد و دشواری زیادی همراه بود و تنها با پرداخت هزینه‌های انسانی گزافی به دست آمد. بسط اقتدار و سلطۀ قدرت مرکزی به میانجی تعامل سیاسی صورت نگرفت. به جای آن تمام کسانی که برای قدرت نوظهور مرکزی چالش جدی بود، با سرکوب و استفاده از زور و قدرت برهنۀ آن‌ هم به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن روبه‌رو شد. در نخستین گام شورش‌های قندهار و هرات سرکوب شد و برخی از کسانی که در برابر سلطنت او ایستاده بودند، به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن نابود شدند. بعد از هرات و قندهار نوبت به برخی قبیله‌های جنوبی و جنوب شرقی کشور رسید و از آنجا به بلخ و نواحی شمال کشور. هر جا که خلقی شورید، با مشت آهنین قدرت مرکزی پاسخ ‌داده شد. در میان جنگ‌های این دوره، جنگ امیر عبدالرحمن با نورستانی‌ها، شنواری‌ها و هزاره‌‌ها، بیشتر با خشونت و ویرانی و نسل‌کشی همراه بوده است.

در نخستین سال‌های سلطنت او تمام نقطه‌هايی که در گذشته به صورت هسته‌های خودمختار اداره می‌شد، با استفاده از نیروی نظامی به گونه‌اي درهم کوبیده‌ شد که دیگر توانی برای رویارويی با قدرت مرکزی را نیافتند. بنابراین از این نظر می‌توان گفت که سلطنت امیر عبدالرحمن، نمادی از یک گسست و انقطاع در تاریخ سیاسی افغانستان بوده است. در زمان او برای اولین بار تمام مدعیان قدرت نابود شد و همگی مقهور دهشت و ترسی شدند که یکی از بارزترین واقعیت‌های سیاسی آن روزگار بود.

در جنگ‌های امیر عبدالرحمن، هزاره‌ها به صورت تمام‌عیار و بی‌سابقه سرکوب شدند.  این جنگ به معنای واقعی کلمه یک فاجعه بود. هزاران انسان قربانی بی‌سابقه‌ترین نسل‌کشی در تاریخ افغانستان شدند. مجبور شدند خانه‌ها، قلعه‌ها و سکونت‌گاه‌های خود را به دست خویش ویران سازند. آنهايی که پای رفتن داشتند، از کشور متواری شدند. سرزمین‌های آنها تصرف شد و آنهايی که از دم تیغ رستند، دهشت‌ناک‌ترین تجربۀ بردگی و اسارت در انتظارشان بود. هزاره‌ها بهای سلطۀ حکومت مرکزی را با فروپاشی تمام‌عیار پرداختند. در جنگ هزاره‌ها البته غیر از انگیزه‌های گسترش سلطۀ حکومت، انگیزه‌های دیگری نیز به میان آمد و همین امر جنگ امیر عبدالرحمن با هزاره‌ها را از دیگر جنگ‌ها متفاوت ساخته است. مرزهای سیاسی کشور نیز در همین دوره شکل‌ گرفت و بعد از این تاریخ، هیچ نوع دگرگونی چشم‌گیری در جغرافیای کشور به وجود نیامد. بنابراین برای امیر روشن بود که امکان تسلط بر سرزمین‌های ماوراي دیورند امکان‌پذیر نیست. پذیریش این واقعیت کار آسانی نبود. جمعیت‌هايی که در آن سوی خط زندگی می‌کردند، با کسانی که این خط آنها را از همدیگر جدا کرده بود، پیوندهای خویشاوندی و قبیله‌اي داشتند. تسلط انگلیس بر قلمروهای آن سوی خط، به معنای زندگی در زیر سلطۀ کفار بود. این موضوع به خوبی از نامۀ وزیری‌ها به امیر عبدالرحمن روشن می‌شود. بدینسان جنگ امیر با هزاره و نابودی این جامعه می‌توانست زمینه را برای انتقال بخشی از جمعیت که از رویداد پیش ‌آمده به شدت ناراضی بودند، تمهید کند. به همین دلیل جنگ با هزاره‌ها از جنگ برای اطاعت از حکومت مرکزی فراتر رفت و به جنگ برای سرزمین مبدل ‌شد.

هزاره‌ها در این جنگ شکستی را تجربه کردند که در حافظۀ تاریخی آنها پیشنیه‌اي نداشت. بعد از این شکست، هزاره‌ها هم از خود می‌گریختند و هم دیگران از آنها. به میزاني که دیگران کوشیدند هستی و حضور آنها را از تاریخ بزدایند، خود نیز کوشید آنچه را که بر آنها رفته است، از یاد ببرد. کمتر هزاره‌اي پیدا شد که لب بگشاید و آنچه را که در این سال‌های مرگ و تباهی از سر گذرانده است، به نسل‌های بعدی بازگوید. جهان زندگی هزاره پس از جنگ، دنیای سکوت و خاموشی بود. این سکوت و خاموشی به معنای ترس از به یاد آوردن بود. هزاره از سخن هراسید. از به یاد آوردن روی‌گردان بود. از این رو قرن مرگ و سرکوب برای هزاره قرن سکوت نیز بود. او سخنی نگفت و در خاموشی تمام در حاشیۀ زندگی دیگران، در خود گم ‌شد.

دوم: بی‌گمان اگر تاریخ‌نویسی قدرت نمی‌بود، هزاره امروز از گذشتۀ سراسر رنج خویش چیزی نمی‌دانست. با تاریخ‌نویسی قدرت، کم‌کم ابعاد فاجعۀ جنگ‌های امیر عبدالرحمن نیز نمایان ‌شد. آشکارشدن گوشه‌هايی از این تقدیر تراژیک، با نوعی آگاهی نیز همراه بود. آگاهی از تقدیر شوم و سراسر نکبت یک جامعه. تردیدی نیست که جنگ امیر عبدالرحمن، مسیر تاریخ و زندگی‌ها را دگرگون‌ کرد. هرچه بود، هزاره‌ها هرگز نتوانستند به این فاجعه اندیشه کند و راز و رمزهای آن را برای خود آشکارسازد. هزاره‌ها کوشیدند با از یاد بردن و فراموشی با این رخداد تعیین نسبت ‌کنند. شاید یکی از علت‌های بی‌خاطره‌شدن امروز ما، در این همین نکته نهفته است. هزاره خود توان روایت تاریخ خود را نداشت و تاریخ‌نگاری قدرت بود که برای آنها، خاطره ساخت و روایت خود را از این رویداد بر او تحمیل‌ کرد. به همین جهت، نسل‌های بعدی نتوانستند وارث فاجعه باشند، آنها نیز قربانی فاجعه باقی‌ ماندند. وارث فاجعه، به فاجعه به مثابة امری گنگ و غیرمنطقی می‌اندیشد؛ اما قربانی فاجعه، در همان وضعیت می‌ماند و خود بخشی از وضعیت می‌شود. وقتی قربانی فاجعه بخشی از وضعیت باشد، امکان پرسش از رویدادهای گذشته وجود ندارد. آنچه که این شکست را برای هزاره‌ها به یک بن‌بست تاریخی مبدل ساخت، ناتوانی از اندیشيدن بود و هست. اکنون با سپری‌شدن بیش از یک قرن از این رویداد، این بن‌بست همچنان استمرار یافته است. تداوم بن‌بست تاریخی به معنای این است که همچنان مجال تامل و طرح پرسش از این گذشتۀ خونین و همراه با حقارت سیاسی و اجتماعی فراهم نشده است. در سال‌های اخیر هزاره‌ها کوشیدند از رویداد سخن بگویند. این سخن‌گفتن البته به معنای پایان فراموشی نبود. سخن امروز هزاره، نه تنها از تکرار تاریخ‌نگاری قدرت فراتر نرفت؛ بلکه از برخی بن‌مایه‌های این روایت تاریخی نیز غفلت ‌شد. تاریخ‌نگاری قدرت برای هزاره محملی برای زاری فراهم کرد. نسلی ظهور کرد که به جای تأمل و جستجوی امکان‌هايی برای اندیشدن، از تاریخ هزاره و ارزگان، برای خود سوژه‌اي برای مظلوم‌نمایی و شیون ساختند. در ادبیات امروز ما، نوعی تکه‌تکه‌‌شدن واقعیت وجود دارد. روایت امروز هزاره‌ها از گذشته، فاجعه را در کلیت آن نمی‌بیند و می‌کوشد با تحمیل روایت یکجانبه، نوعی آگاهی ‌مخدوش را بر انسان هزاره تحمیل‌کند. این نوع مواجهه با امر تاریخی، مجال تکوین خرد انتقادی در این جامعه را بست و جامعه را در گمراهی و فراموشی تازه فروبرد. این نوع رویارويی با امر گذشته، بدون تردید، از تامل در وضعیت درونی این جامعه ناتوان است. و نمی‌تواند به سهم و نقش هزاره‌ها در وقوع این فاجعه اندیشه كند. برای مثال گفته نمی‌شود که هزاره‌ها نتوانستند ماهیت گسست و انقطاعی را که در فردای به قدرت رسیدن امیر عبدالرحمن به وجود آمده بود که فهم و تفسیر کنند. به قدرت رسیدن امیر و سودای سیاسی‌اي که او در سر داشت، نشان از رونماشدن وضعیت جدید در مناسبات قدرت بود؛ اما هزاره‌ها، دگرگونی ساختار قدرت را درک نکردند و به امیر همان پاسخی را دادند که با اسلاف او. هزاره‌ها این ‌بار نیز به اشتباه تصور می‌کردند که با متحدشدن با یکی از شاهزاده‌ها و مدعیان قدرت می‌توانند به خودمتخاری خویش مثل همیشه ادامه دهند. انزوای تاریخی این مردم و ناتوانی آنها از تعامل با دیگران، باعث شد که نتوانندخود را با الزامات و منطق سیاست جدید سازگار كنند و این ناسازگای التبه برای آنها با پرداخت هزینۀ سهمگینی پاسخ ‌داده‌ شد.

سوم: بعد از سپری‌شدن بیش از نیم ‌قرن، نخستین کوشش‌ها برای بازگشت نیز آغازشد. بازگشت به جامعه. بازگشت به زندگی. بیرون‌شدن از حاشیۀ ‌زندگی دیگران. تلاش برای پایان ‌بخشیدن به فراموشی. نقطۀ عزیمت هزاره‌ها برای بازگشت، مذهب بود. هزاره‌ها پس از سرکوب، از مذهب آغاز کردند. شاید یکی از علت‌های اساسی آن فروپاشی ساختاری در دوران جنگ بود. جنگ همه چیز این جامعه، از جمله ساختار اجتماعی را متلاشی‌ کرد. فروپاشی ساختاری، به چهره‌های دینی فرصت‌ داد تا در جایگاه رهبری جامعه عرض اندام كنند. علت دیگری، پیوند و اتصال این جامعه با حوزۀ دینی نجف بود. نجف در تاریخ مذهب تشیع، جایگاه منحصر به فرد داشته است. این حوزة کانونی بوده است برای آموزش و نشر معارف دینی در تمام حوزه‌های دیگر. هزاره‌ها نیز با گذشت زمان کوشیدند با این منبع دانش دینی تماس برقرار سازند و با استفاده از آن به احیاي ارزش‌ها و شعایر مذهبی خویش بپردازند. امیر به جنگ هزاره‌ها، انگیزه‌ها و ابعاد مذهبی نیز داده بود. به همین دلیل، هزاره‌ها به خاطر وابستگی‌ها و باورهای مذهبی‌شان نیز تحت تعقیب‌ قرار می‌گرفتند. گام‌هايی که در این دوره برداشته ‌شد، هرچند آرام؛ اما پیوسته بود. دستاوردهای این دوره از هر حیث دارای اهمیت است. گرچه در تاریخ‌نویسی هزاره‌ها این گام‌ها کمتر به چشم آمده است و به جای آن برخی از چهره‌ها و رویدادهای برجسته ‌شده است که با تفسیر و تاویل هم نمی‌توان برای اقدامات آنها، مدلولات را سر هم کرد که نشان از کنش ‌معنی‌دار تاریخی داشته باشد. منظور از کنش معنی‌دار تاریخی در اینجا، کنش‌های معطوف به بازگشت و تلاش برای نزدیک‌شدن به متن مناسبات اجتماعی و سیاسی است.

دستاوردهای این دوره از دو حیث دارای اهمیت است. نخست از نظر دینی و مذهبی. اگرچه این دوره از نظر زمانی چندان طولانی نبود؛ اما به رغم این برای هزاره‌ها نقش حیاتی و جدی داشت. به زودی چهره‌‌های مطرح مذهبی در این جامعه بازگشتند و ارمغان آنها برپایی حوزه‌های آموزش دانش دینی بود. این امر برای احیاي اعتماد به نفس هزاره‌ها، فوق‌العاده حایز اهمیت بود. دوم از نظر سیاسی. کسانی که در این جامعه حامل دانش و سلوک دینی مکتب نجف بودند، چند ویژگی برجسته ‌داشتند. این گروه، دغدغه‌های دینی و مذهبی داشتند. برای آنها امر سیاسی اولویت نداشت، مگر این که از امر سیاسی در راستای اهداف و آرمان‌های مذهبی استفاده شود. بنابراین جامعه شاهد ظهور نسلی از چهره‌های مذهبی محافظه‌کار بود. به راحتی با قدرت تعامل می‌کردند و با نظام سلطه باب گفت‌وگو را گشوده نگه می‌داشتند. در میان این چهره‌ها خوب است از نقش تاریخی و ماندگار مرحوم آیت‌الله سید علی‌احمد حجّت یاد شود که سرآمد نخبگان دینی حوزۀ نجف در این جامعه بود.

ادامه دارد…

منبع: اوگل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

0 دیدگاه
scroll to top