دست یافتن به صلح پایدار یا توافق درون قومی؟
انور رحیمی
درآمد
جنگ و صلح پدیدههای همزاد و همسرنوشت آدمیزادگان است. از اینرو، صلح بهمفهوم روابط مسالمتآمیز، زمانی مطرح میشود که طرفهای منازعه از رهگذر اعمالخشونت راهی بهسوی تأمین منافع خود گشوده نتوانند و در برابر دشمن به استیصال، درماندگی و بنبست برسند. روند گفتوگوی صلح میان دولت افغانستان و طالبان نیز از منطق بیرحمانهی وضعیت طبیعی–که ورای ارزشهای انسانی/اخلاقی قرار دارد- پیروی میکند. اما اکنونکه نخستین گامهای عملی در راستای تحقق طرح گفتوگوی صلح مورد نظر ایالات متحده امریکا و زلمی خلیلزاد برداشته میشود، دولت افغانستان از یکسو فاقد مشروعیتِ سیاسی دموکراتیک و مردمسالار است و از سوی دیگر با فقدان مشروعیت اجتماعی افغانستانشمول نیز مواجه میباشد، زیرا آگاهان بر این باور اند که رئیسجمهور توافقی طی پنجسال اخیر بیوقفه و سرسختانه تلاش کردهاست تا فعالیتهای خود را بر مدار سیاستهای حذفی به منظور احیای هژمونی قومی متمرکز نماید و این مسئله زمینهی موضعگیری جدی رهبران سیاسی -در برابر حکومت قومی- را فراهم نموده است. بر همین مبنا، شکلگیری تیم ثبات و همگرایی و مقاومت سرسختانهی آن در برابر اتوریتهی اشرفغنی را نمیتوان با سیاستهای تبارگرایانهی حاکم فعلی بیارتباط دانست.
بدین ترتیب، اکنون که ارادهی ایالات متحده امریکا بر این قرار گرفته تا سران طالبان را برای گفتوگوهای صلح با حکومت افغانستان متقاعد کند، اشرفغنی هم ناگزیر به پیروی از برنامههای امریکاییهاست و جز این چاره دیگری ندارد. با این اوصاف، انتظار میرفت که رئیسجمهور توافقی، اعضای هیئت صلح را به دور از نگرشهای تبارگرایانه سروسامان بخشیده و برای مذاکره با طالبان به دوحه بفرستد اما چنانکه دیدیم، ترکیب اعضای هیئت صلح همانند طرح مبهمِ گفتوگوهای صلح از نقطه ضعفهای بنیادین ناشی از سیاستورزیهای کوتهفکرانهی حاکم فعلی و تا حدودی برخورد احساساتی سران تیم ثباتوهمگرایی با حکومت رنج میبرد. به باور نگارنده، همین مسئله موجبات بیاعتمادی مردم نسبت به موضع تبارگرایانهی رییسجمهور در رابطه به گفتوگوهای صلح و ابهامات موجود در فرایند مذاکرات صلح میان خلیلزاد و طالبان را فراهم کردهاست و این ضعفها را میتوان بدینقرار استوار نمود:
۱ . نقش تعیین کنندهی خلیلزاد در مذاکرات صلح: با توجه به پیشینهی تاریخی و تأثیر و تأثر بافتهای قومی در افغانستان، حضور خلیلزاد به عنوان نمایندهی تقریباً تامالاختیار دولت ایالات متحده امریکا در گفتوگوهای صلح با طالبان، موجب بیباوری عمیق مردم نسبت به صداقت او در تأمین صلح پایدار و مبتنی بر مصالح علیای مردم افغانستان شدهاست، زیرا مردم به درستی دریافتهاند که خلیلزاد در زمان حکومت کرزی پیش از آنکه مدافع منافع امریکا باشد، بهعنوان نمایندهی اصلی تیره و تبار خود در توزیع قدرت نقش تعیینکننده ایفا کردهاست. به طور نمونه، یکی از شاهکارهای او –چنانکه در کتاب خود «فرستاده» توضیح دادهاست- کاهشنفوذ و قدرتسیاسی و اجتماعی عبدالرشید دوستم در مناطق شمالی و در تنگنا قرار دادن قسیم فهیم در برابر رئیسجمهور سابق افغانستان -حامد کرزی- بود. بههمین جهت، مردم افغانستان خلیلزاد را بهعنوان نمایندهی همزمان سه جریان دخیل در گفتوگوهای صلح –ایالات متحده امریکا، حکومت قومی اشرفغنی و گروه طالبان- میشناسند و در نهاییترین تفسیر، غنی و عباساستانکزی در نگاه مردم، همانند مهرههای شطرنجی تصور میشوند که تحت ارادهی خلیلزاد و مطابق برنامههای تبارگرایانهی او به سوی مقصود راه میپیمایند و پیآیند پروسهی گفتوگوهای صلح بین الافغانی، تقسیم قدرت میان نخبگان سنتی و بروکرات پشتونتبار و احیای هژمونی قومی برای سلطه بر سایر گروههای قومی افغانستان است.
۲ . جنگ زرگری/ساختگی حکومت و طالبان: حامد کرزی با ابداع اصطلاح «برادرانناراضی» نخستین گام را برای ارتقای موقعیتسیاسی طالبان از یک گروه تروریستی و بنیادگرا به یک گروه مخالفسیاسی حکومت دموکراتیک ارتقا داد. ایدهی اعتباردهی به طالبان پس از به قدرت رسیدن اشرفغنی بیشتر و آشکارتر تقویت شد تا آنجا که جنگ میان دولت و طالبان، تبدیل به برنامهای در جهت تطبیق سیاست حذفی به منظور احیای ارتش قومی شد. به طور نمونه، جنرالهایی که از نظر تباری پشتون نبودند، به فرمان اشرفغنی به بازنشستهگی سوق دادهشدند، و برخی جنرالان جوان و آیندهدار هزاره و تاجیک به شکل مرموزی در میدان جنگ کشته شدند. دهها هزار سرباز غیرپشتون در تبانی میان طالبان و سربازان نفوذی قومی در ولایتهای ناامن جنوبی به کام مرگ رفتند. هزاران طالب قاتل بدون محاکمه و پاسخگویی در برابر جنایتهای ضدانسانی که علیه شهروندان افغانستان مرتکب شده بودند، در نخستین روزهای حکومت غنی از زندانهای بگرام و پلچرخی رها شدند تا دوباره به میدان جنگ علیه مردم افغانستان برگردند. بدین ترتیب، دوام سیاستهای انحصارگرایانه و تمامیتخواهانهی اشرف غنی در تمام زمینهها، پیآیندهای ذیل را در جهت تضعیف حکومت و تقویت جایگاه سیاسی و نظامی گروه طالبان در نزد جهانیان بهنمایش گذاشت:
الف) مردم افغانستان نسبت به برنامه های رئیسجمهور توافقی در زمینهی تأمین صلح و ثبات پایدار کاملاً بیباور شدند. بهطوری که اکنون نهتنها به مدعیات اشرفغنی و سیاست کجدار و مریزِ او بهدیده شک و تردید مینگرند؛ بلکه چیغهای گوشخراش، نمایشی و غیرعملی او را به سخره میگیرند و این همان آرزویی است که طالبان و حامیان پاکستانی و عربی آنها سالیانسال برای تحقق آن انتظار کشیدهبودند.
ب) زلمی خلیلزاد، طی یکسال اخیر، موقعیت سیاسی و نظامی طالبان را در قالب مانورهای به ظاهر صلحطلبانهی خود بیش از پیش تقویت کرد. تا در ظاهر امر به جامعهی جهانی و سران حکومت ایالات متحده امریکا چنین وانمود کند که از آنجا که گروه طالبان از پایگاه اجتماعی عمیق و فراگیر در میان مردم افغانستان برخوردار است، مقابله نظامی با آنها، هزینههای گزافی میطلبد و دوام این وضعیت با منافع سیاسی و اقتصادی امریکا در تضاد قرار دارد. از اینرو، طالبان باید از طریق مذاکراتنمایشیصلح شریک قدرت شود. واقعیت اما این است که خلیلزاد به زعم فهم تبارگرایانهی خود، دریافته بود که احیای هژمونیقومی در قالب ساختار مردمسالار هرگز عملی نیست و برای دستیابی بهاین مهم باید ساختارسیاسی متناسب به برنامههای او وخواستهای طالبان تغییر کند یا حداقل تعدیل شود. اکنونکه تقلب گسترده در انتخابات ششم میزان سال گذشته، حکومت اشرف غنی را با مشروعیت قانونی و مردمی مواجه کردهاست، خلیلزاد بخشی از آرزوهایش را تحقق یافته میداند و به موازات آن تلاش میکند تا ابتکار گفتوگوهای صلح همچنان در اختیار مثلث خلیلزاد، عباساستانکزی و اشرفغنی باشد، زیرا او میداند که اگر این روند بدون حضور نمایندگان واقعی مردم افغانستان مدیریت شود، نهتنها به تحقق صلح پایدار نخواهد انجامید بلکه موجبات همبستگی سراسری نخبگان پشتون را در برابر سایر اقوام فراهم میکند و این همان راهیاست که تحتعنوان گفتوگوی صلح بینالافغانی به احیای هژمونیقومی مورد نظر خلیلزاد-غنی میانجامد.
ج) رهبران احزابسیاسی که بهیاری سیاستهای قومگرایانهی اشرفغنی، از جایگاه و پایگاه اجتماعی نسبتاً محکمی در میان مردم برخوردار اند، باتمام توان در برابر خودکامگیهای رئیسجمهور توافقی واکنشهای احساساتی و عقدهمندانه نشان میدهند. تا آنجا که حاضر اند برای تضعیف حکومت، بدون هیچ پیششرط مشخص و دوراندیشانه به پیش شرطهای گروه طالبان و خواستهای خلیلزاد لبیک بگویند. مانور رهبران مجاهدین در کنفرانس صلح مسکو، ضمن اینکه فرصتطلبی و رزالتاخلاقی آنان را به بهترین نحو ممکن بهنمایش گذاشت، این واقعیت را نیز آشکار کرد که اگر اشرف غنی همچنان بهرویهی سیاستحذفی و تبارگرایانهی خود ادامه دهد، آنان برای رسیدن به اهدافسیاسی و کسب وجاهتسنتی خود به هر تدبیر سبکسرانهای متوسل خواهند شد. ولو اینکه تمام دستاوردهای دودههی اخیر دود شود و به هوا برود. بهطور نمونه، مجاهدینی که سالیانسال علیه گروهطالبان و ایدههای تباری آنها جنگیده بودند، در یک اقدام نمادین پشتسر یکی از سران طالبان بهنماز جماعت ایستادند و رهبری و امامتِ یکی از بزرگترین جانیان تاریخ افغانستان را تأیید کردند. در نتیجه؛ این تنش دامنهدار –میان حکومت و رهبرانسنتی- فرصت مانور سیاسی بیشتری را برای طالبان فراهم کرد تا نظر حامیان و مخالفان منطقهای و بینالمللی خود را برای دوام گفتوگوهای صلح میان حکومت افغانستان و طالبان جلب کند.
۳ . بیباوری حامیان بینالمللی، به نهادینه شدن ارزشهای دموکراتیک در افغانستان: بعد از شکلگیری حکومتوحدتملی، اشرفغنی از یکسو به منظور طرح و تطبیق برنامههای مورد نظر خود، به وضع مقررههای غیرقانونی اقدام کرد چنانکه قانونشکنی در دوران حکومتوحدتملی به یک امر عادی تبدیل شد. از سوی دیگر امریکاییها ظاهراً با بزرگنمایی کمکهای خود به افغانستان و گزارش مبالغهآمیز فساد اداری سعی کردند به جهانیان بفهمانند که ساختارسیاسیدموکراتیک و مبتنی بر ارزشهای حقوقبشری در افغانستان ره بهجایی نمیبرد، تا در واقعیت امر، توجیه کافی برای کاهش کمکهای مالی خود به افغانستان و طرح گفتوگوهای صلح با طالبان به منظور جلب رضایت حامیان منطقهای خود –پاکستان و عربستان سعودی- پیدا کند. در این میان، مردم انتظار داشتند که سران حکومتوحدتملی تلاشهای متحدانهای را برای جلب جامعهجهانی به منظور دوام ساختار دموکراتیک و ارزشهای انسانشمول تدارک کنند. اما برخلاف انتظار، عبداللهعبدالله در دوران ریاست پنجساله خود خوشپوشید، خوشچرید و خوبخورد و مطبوع و دلپسند و گوارا نوشید تا با غفلت عمدی در برابر اوضاع نابهسامان سیاسی، از زیربار مسئولیت شانهخالی کند و اشرفغنی که اوضاع را بر وفق بخت و مراد خویش یافتهبود، به طرح و تطبیق برنامههایی چون تقلبگسترده در انتخابات، حذف سیستماتیک کارمندان غیرپشتون از ادارات خدمات ملکی، قومیسازی ارگانهای امنیتی، سهمیهبندی علم و دانش، انحصاری کردن منابع ملی، ایجاد گروه داعش وطنی، انحصاری کردن قراردادهای اعمار پروژههای زیربنایی، انحصاری کردن تجارت بینالمللی و غیره پرداخت تا با هماهنگی مثلثِ خلیلزاد، کرزی و گروه طالبان هژمونیقومی را احیا کند. یکی از پیامدهای این رویهی سیاسی بیباوری حامیان بینالمللی افغانستان به ویژه اروپایی نسبت به نهادینهسازی ارزشهای دموکراتیک در افغانستان بود. بههمین دلیل، اکنون کار به جایی رسیده که حامیان بینالمللی دستاوردهای دودهه گذشته، بهجای اینکه در کنار مردم افغانستان قرار داشتهباشند، نظارهگر تقریباً بیطرف بازیهای زرگری خلیلزاد، غنی و استانکزی اند.
بدین ترتیب، اکنون که طالبان به پشتوانهی تلاشهای قومگرایانهی مثلثِ خلیلزاد، کرزی و اشرفغنی مورد لطف دونالد ترامپ قرار گرفته و از سطح یک گروه تروریستی و دشمنِ بشریت درحد یک گروه سیاسی مخالف دولت افغانستان ارتقا و اعتبار یافتهاست، پروسهی گفتوگوهای صلح یک امر کاملاً عادی و بینالافغانی جلوه میکند. در واقع پیامدهای عادیسازی جنایتهای ضدبشری طالبان و پیامدهای خطرناک آن، برای کسانیکه به نحوی شریک قدرتاند و یا به نحوی از دایره قدرت بیرون رانده شدهاند تا زمانی که در جبههی مخالف اشرفغنی و در گرماگرم نزاعهای سیاسی قرار دارند، قابل درک نیست اما برای کسانیکه بیرون از این گود منفعتطلبانه و کوتهفکرانه مترصد اوضاعاند، کاملاً هویداست که معنای واقعی پروسهی مذاکرات صلح دولت و طالبان در واقع مفهوم تقسیم قدرت میان نخبگان سیاسی یک قوم را افاده میکند و در حال حاضر این مذاکرات نمایشی، در راستای انحراف اذهان جمعی مردم افغانستان از فهم نیات اصلی طراحان صلح درونتباری و درونقبیلهای در حرکت است تا در نهایت به احیای هژمونقومی بینجامد، نگارنده برای تأیید این مدعا توضیح موارد آتی را بسنده میداند:
۱ . ترکیب نامتوازن و ناقص هیئتصلح: با نگاهی هرچند سطحی به لیست اعضای هیئتصلح –که فعلاً از سوی گروه طالبان رد شدهاست- میتوان دریافت که حدود نیمی از افرادی که قرار است برای مذاکره با نمایندگان طالبان به قطر برود، از حامیان و هم تباران حکومت اشرف غنی بهشمار میروند. این در حالیاست که طالبان هیچ مشکل اعتقادی، تباری، مذهبی و زبانی با عامهی مردم جنوب و شرق کشور ندارند. حتی احزاب راسیست مذهبی/ قومی چون حزب اسلامی و حزب افغانملت و بروکراتهای دو تابعیتهای غربنشین پشتونتبار در دوران امارتاسلامی به شدت از استیلای طالبان بر ولایات شمالی و مرکزی حمایت میکردند. این درحالیاست که در افغانستان حدود ۱۴ قوم و ۳۶ گروه انسانی متفاوت زندگی میکنند و تمامِ این اقلیتهای قومی و مذهبی بهخاطر جنایات غیرانسانی گروه طالبان و القاعده خسارات جانی، مالی و حیثیتی فراوانی را متحمل شدهاند. بهطورمثال؛ در میان اعضای هیئتصلح، نمایندگان اقلیتسیکها، هندوان، هزارههایسنی، خانوادههایقربانیان، نهادهای مدنی، انجمنها و نهادهای حامیحقوقزنان، هزارههای اسماعیلی، تاجیکها و پشتونهایشیعه، نورستانیها و بسیاری از گروههای دیگر حضور ندارند. حل این معما حداقل برای من امکانپذیر نیست که دو پسر عموی به شدت متعصب، تبارگرا و قاتل مردم بیگناه (عباس و معصوماستانکزی) که تحتتأثیر دو ارباب خارجی (پاکستان و عربستان) و دو رئیس راسیستِ معلومالحالِ دو تابعیتهی نیمهامریکایی (خلیلزاد و غنی) قراردارند، چگونه و برچه مبنایی به نمایندگی از قربانیان اصلی جنگ بر سر مفاد توافقنامهی صلح پایدار و سراسری که تأمین حقوق و منافعجمعی مردم افغانستان در آن مدنظر است، چانهزنی کنند! مگر اینکه قبول کنیم که دو قاتل همدست و همداستان، بر سر تقسیم دیهی قربانیان مقتولِ شان بر سر میز مذاکره مینشینند و بهریش همهی مردم و قربانیان جنگهای سهدههی اخیر میخندند!. سوال اساسی این است که هدف از این گفتوگوی نمایشی صلح بینالافغانی چیست؟ پاسخ فوری این است که سپردن سرنوشت مردم افغانستان به طالبان بخشی از برنامهی احیای هژمونی قومی است و آنانیکه به نام رهبر و مجاهد در این روزها، کنار عبدالله ایستاده اند به خاطر خصومت با اشرف غنی، ناخواسته از ایدههای طالبان در مذاکرات صلح استقبال میکنند و این همان چیزی است که مخدومان بیعنایت آنان (کرزی، اشرف غنی و خلیلزاد) میخواهند.
۲ . قومگرایی در رهبری ریاست هیئت صلح: آنچه که مسلم به نظر میرسد، طالبان -در دوران امارت اسلامی و در منازعهی هجده ساله با حکومت دموکراتیک- بیشتر گروههای قومی غیرپشتون را هدف قرار دادهاست. که به طور نمونه میتوان به قتل عام حدود دههزار نفری شیعیان در شهر مزارشریف، قتلعام مردم یکاولنگ، سوزاندان تاکستانهای حاصلخیز شمالی، فروش زنان و دختران به جهادیهای عربی و پاکستانی، سنگسار و مثله کردن صدها زن بیگناه، قتلعام مردم میرزاولنگ، حملات مکرر به تجمعات و مراکزفرهنگی، مذهبی و سیاسی شیعیان، هدف قرار دادن تجمعات سیاسی تاجیکها، حمله به مراکز مذهبی هندوباوران، کشتار مسافران هزاره در قرهباغ و جلریز و سایر شاهراههای منتهی به پایتخت و شهرهای بزرگ اشاره کرد.
با این وصف، اشرف غنی چرا ریاست هیئت صلح را به معصوماستانکزی -که بهباور آگاهان در تبانی با طالبان و داعش قومی بسیاری از جنایات و حملات انتحاری علیه مردم و نیروهای امنیتی افغانستان را رهبری کردهاست- میسپارد؟ شاید فوریترین توجیه حامیانِ پروپا قرص غنی این باشد که طالبان رهبری یک غیرپشتون در هیئت صلح را نمیپذیرد! در این صورت، اگر توجیه غنویان درست باشد، مردم و گروههای سیاسی چرا رهبری کسانی را که مورد اعتماد کامل طالبان و پاکستانیهاست، بپذیرند؟ در واقع، چنانچه طالبان پیش شرطهایی از این دست را مطرح کنند، معنایش این است که آنها مردمان غیرپشتون افغانستان را همچنان دشمن آشتیناپذیر خود میدانند و حاضر نیستند، خواستهای آنها را در روند گفتوگوهای صلح قبول کنند!. به باور نگارنده، باتوجه به تردیدهای مطرح شده در بالا، هدف اشرفغنی این است که گفتوگوهای صلح را در راستای نیات و برنامههای راسیستی خود مدیریت کند و الا کرد و کارهای سیاسی معصوم استانکزی در دورانی که عهدهدار ریاست امنیتملی بود، به وضوح نشان میدهد که هیچ تفاوت و اختلافی میان او و همتای طالبش –ملا عبدالغنی برادر- در قلع و قمع مردم وجود ندارد.
۳ . حضور کمرنگ زنان در ترکیب هیئت صلح: کم از کمنیمی از جمعیت افغانستان را زنان تشکیل میدهد، آنان طی دو دههی اخیر با حمایت مالی و فکری جامعهجهانی، همکاری نهادهای مدافع حقوقزنان دستاوردهای قابل ملاحظهای در راستای دسترسی به حقوق انسانی شان مانند حق حیات، حق کرامتانسانی، حق تعلیم و تحصیل، حق کار و اشتغال، حق دسترسی به خدماتبهداشتی، حق دسترسی به عدالترسمی، حق مشارکت در امور سیاسی و اجتماعی، حق آزادی فردی، حق انتخاب در ازدواج، حق میراث، حق نفقه و غیره داشتهاند. با اینحال، زنانیکه در ترکیب هیئت صلح معرفی شدهاند، افرادی وابسته به حکومت یا احزابسیاسی هستند و طبیعی است که در جریان مذاکرات ایدههای استانکزی/غنی یا همحزبی خود را نسبت به سایر اعضای هیئت و کل زنان افغانستان ترجیح دهند. در حالیکه رئیس کنونی هیئت صلح با توجه بهفرهنگ سختگیرانهی قبیلوی و منش شخصیتیاش، هیچ دغدغهای نسبت به تأمین حقوقزنان ندارد. در چنین وضعی، آیا زنان و نسلیکه طی دودههی اخیر و در فضای باز و مردمسالار به بار و باور رسیدهاند، حاضر اند بابت تمکینِ استانکزی در برابر تمامیتخواهی اشرفغنی و بنیادگرایی طالبان، تمام حقوقحقهی انسانی شان را هزینهی تأمینصلح بینالقومی کنند؟
سخن پایانی
با توجه به اینکه پروسهی مذاکرات صلحِ به اصطلاح بینالافغانی با اختیارات عام و تام خلیلزاد در تبانی با اشرفغنی، حامدکرزی و عباساستانکزی مدیریت میشود، بههیچ وجه به تأمین صلح پایدار و متناسب با منافع علیای مردم افغانستان و حفظ دستاوردهای حقوقبشری افغانستان نمیانجامد زیرا ترکیب هیئت صلح با توجه به منازعات دوامدار افغانستان ناقص، نامتوازن و بریده از واقعیتهای تاریخی ناشی از شکافهای اجتماعی (قومی، سیاسی، زبانی، مذهبی، فرهنگی و غیره) است. بنابراین، این هیئت نهتنها ظرفیت و صلاحیت نمایندگی از گروههای قومی و سیاسی و اقشار مختلف اجتماعی افغانستان مانند اقلیتهای قومی و مذهبی، زنان و نسل جوان و تحصیلکردهی پساامارتاسلامی را ندارد بلکه در مورد ایدههایی که قرار است در مذاکرات صلح بر سر تحقق آنها با طالبان چانهزنی کنند، با گروههای یاد شده و ذینفعان صلح، هرگز مشوره نکردهاند. از اینرو، تا زمانیکه هیئت صلح، پیششرطهای اصلی در مذاکرات صلح با طالبان را از طریق مشوره با مردم به خصوص اقلیتهای قومی و مذهبی، زنان، نهادهای مدنی و جوانان به روشنی و مادهوار مشخص نکنند، نتایج مذاکرات به احیاء و تحکیم هژمونی قومی منجر خواهد شد. در این صورت، رهبرانیکه در تیم ثبات و همگرایی گرد آمده و با بهچالش کشیدن اقتدار اشرفغنی خواستار مشارکت در قدرتاند، به جای خوشآمدگویی کوتهفکرانه به طالبان باید به تأمین امکانات مورد نیاز و تجهیز نیروی انسانی برای مقابله با هیولای حکومت قومی و بنیادگرا بیندیشند. زیرا، سهگانهی طالبان و اشرف غنی و کرزی با پادرمیانی خلیلزاد، خواهینخواهی به توافق میرسند و متحدانه در برابر ارزشهای انسانی جدید مقاومت سرسختانه نشان میدهند تا سلطهی قومی را به هر قیمتی بنیاد کنند و این تحقق همان واقعهی آرمانی است که از آرزوهای غلام محمد فرهاد و افغان ملتیها و اسماعیل یون و خلیلزاد و اشرفغنی نشأت گرفته و به رویارویی استانکزیها رسیدهاست. اما آنچهکه میتواند این محاسبات را برهم زند و تارهای عنکبوتی قومگرایان را دوآتشه را پاره کند، اتخاذ موضع جدی مردم افغانستان، پایداری صادقانه، سرسختانه و هوشیارانهی اپوزیسیون حکومت فعلی و ایستادگی و دادخواهی زنان در برابر روند مبهمِ گفتوگوهای صلحِ نمایشی و بینالقومی دولت و طالبان است.
منبع: اوگل