بستن

اشاره ‌ای به مورد گلب‌الدین حکمتیار

حکمتیار با این خمناله‌ها شکست خود را اعلام می‌کند و فقر معنوی و فرهنگی و تهی‌دستی اخلاقی خود را افشا می‌کند. حکمتیار در ژرفای وجودش از هزاره می‌ترسد، هراس دارد و نگران است. اما از حصار توهمش پای بیرون گذاشته نمی‌تواند تا با هزاره گفتگو کند. آینده از آن حکمتیار نیست. او فرصت آدم شدن را از دست داده است

گلبدین حکمتیار ریس حزب اسلامی افغانستان

اشاره ‌ای به مورد گلب‌الدین حکمتیار

نگارنده: استاد علی امیری

حکمتیار معجونی از غرور و توهم است. تعلق به قبیله حاکم هم به او غرور داده و هم توهمش را فربه کرده است. از آن لحاظ که مغرور است بی‌ادب است، گفتارش از حله ادب خالی است و مانند اشرف‌غنی فکر می‌کند که احترام به دیگران شخصیت او را نابود می‌کند و اعتراف به حقیقت مایه سرشکستگی او خواهد شد. و از آنجا که غرق در توهم است، توان دیدن واقعیت‌ها را ندارد. اصلا حکمتیار در فرهنگی تربیت شده است که «ننگ» و «غرور»و «غیرت» جایگاه اصلی را در آن دارد و «واقعیت» و «حقیقت» به چیزی گرفته نمی‌شود. حکمتیار ناگزیر است که برای حفظ غرور خود با حقیقت دشمنی کند و در تایید توهمات خود از قرآن و حدیث ایه و روایت شاهد بیاورد. او از کار و زار توقف نسل‌کشی هزاره ناراحت است ولی از انحطاط سیصدساله‌ی که قبیله او با همکاری باداران رنگارنگ بر مردم افغانستان تحمیل کرده است، احساس غرور می‌کند. انتحاری را محکوم نمی‌کند، بلکه آن را توجیه شرعی می‌کند ولی از ناله قربانی اعصابش متشنج می‌شود.حکمتیار هزاره ها را «هشت ولسوالی» می‌گوید تا آنان را تحقیر کند ولی از اینکه خودش به زور حکومت قبیلوی از غزنی به عنوان ناقل به قندوز رفته و آب و ملک دیگران را تصاحب کرده احساس افتخار می‌کند. همین غرور و توهم است که حکمتیار را یکه و یگانه می‌سازد و راه گفتگو را با او می‌بندد. غرور و توهم او را بدون بند و زنجیر به بند کرده است. او پیر شد اما بالغ نشد، مهارت یاد گرفت ولی انسانیت نه، حدیث حفظ کرد ولی از حقیقت و راستی بی‌بهره‌ ماند، خطبه خواند و موعظه کرد ولی نتوانست نفرت و کینه را از قلب خود دور کند. او اگر یک جو وجدان و شرافت می‌داشت، حتما می‌فهمید که همنوایی با قاتل و سرزنش قربانی رسوایی کمی نمی‌باشد و لکه نیست که با آب اسلام و جهاد تطهیر شود. ولی نفرت و کینه چشم او را همچنان که در مقابل حقیقت بسته است، در برابر رسوایی‌های خودش نیز بسته است.

خواجه ‌پندارد که طاعت می‌کند

بی‌خبر از معصیت جان می‌کند

حکمتیار با این خمناله‌ها شکست خود را اعلام می‌کند و فقر معنوی و فرهنگی و تهی‌دستی اخلاقی خود را افشا می‌کند. حکمتیار در ژرفای وجودش از هزاره می‌ترسد، هراس دارد و نگران است. اما از حصار توهمش پای بیرون گذاشته نمی‌تواند تا با هزاره گفتگو کند. آینده از آن حکمتیار نیست. او فرصت آدم شدن را از دست داده است، بهتر است بگذاریم که «پیرمرد خنزرپنزری» در نفرت و کینه خود غوطه‌ور بماند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

0 دیدگاه
scroll to top