هزارهشناسی (بخش اول)
دکتر حفیظ شریعتی(سحر)
ورودی
هزاره یک قوم است؛ قوم به معنای گروه فرهنگی، یعنی (تاریخ، سرنوشت مشترک، زبان، سرزمین، ادبیات و هنر، موسیقی، میراث اساطیری، سنن و آداب، اعتقادات و آیینها و رسوم و یادمانها) مجموعهای از نگرشها، ویژگیها و روحیات که یک هزاره را از دیگران متمایز میکنند. بنابراین، هرکه در این ویژگیها با هزارهها مشترک باشند، هزارهاند. به طور مثال سید انور، ممکن است، عرب باشد؛ اما چون تمام ویژگی فرهنگی هزارهها را دارد، هزاره است؛ یعنی هرکه هزارهگی سخن بگوید و به دمبوره دوبیتی هزارهگی، بولبی، دیدو و به موسیقی ویژة هزارهگی، عشق بورزد، تاریخ مشترک، درد و اندوه مشترک با هزارهها داشته باشد، هزارستانی باشد، آداب و رسوم هزارهگی داشته باشد و نام هزاره روی طوایف آنها گذاشته شده باشد، هزاره است. حالا سنی باشد، شیعه، اسماعیلی، مسیحی، یهودی، بیدین و… در هر کجای جهان باشد و زندگی کند، هزاره است. همینگونه هرکه از پدر یا مادر هزاره باشد، هزاره است. بنابراین، تمام کسانی که خواهرزادة هزارههایند، هزارهاند.
ممکن است عدهای در بافت فرهنگی غیرهزارهها زندگی کرده باشند، مانند فرزند هزاره که در «مغرب زمین» بزرگ شده باشد و هیچ از هزاره بودن نداند و یا اینکه هزارهای در درون اقوام دیگر رشد کرده باشد و ویژگیهای هزارهگی را از دست داده باشد؛ اما چون پدران و نیاکانشان هزاره بودهاند، هزاره به شمار میآید. مانند پشتونهای السوالی اندر در ولایت غزنی که پشتوناند؛ اما چون پدرانشان هزاره بودهاند، هزاره به شمار میآیند.
هزاره از نظر ریشههای دور و تبارشناسی، قومِ ترکیبی است، یعنی نژاد مختلط نیست. به اینکه معنی که در گذشتههای دور و در زمان تکوین و شکلگیری مردمی به نام هزاره، بستری از زردپوستان و یا سیاهچردگانی در ایران دیروز و افغانستان امروز میزیستهاند و سپس اقوامی که با آنان در رنگ پوست، استخوانبندی، فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، دین و مذهب یکسان بودند، در طول تاریخ بر این بستر یکسان، تکوین یافتند و در عصر شاران بامیان و غرجستان به کمال قومی رسیدند و امروز هزاره خوانده میشوند و حالا در تبارشناسی، آنان میتوانند، مردمان بومی، ترک، مغول، هندی، ایرانی، قفقازی، عرب، تبتی، آسیای جنوبی و… باشد. (دی ان ای) گرفته شده از این مردم، همین ترکیب تباری را نشان میدهد.
هزارهها در افغانستان: بیشتر از هشت میلیون شیعه، نزدیک به چهار میلیون سنی، نزدیک به یکونیم میلیون اسماعیلی و در کویته، نزدیک به یکونیم میلیون، در سند و پنجاب نزدیک به یک میلیون هزارههای چچ و هزارههای کویته، در کراچی نزدیک به سیصد هزار، در «دویژن هزاره» نزدیک به سه میلیون و در ایران هزارههای بومی سنی نزدیک به یک میلیون و هزارههای خاوری یکونیم میلیون، در ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان نزدیک به سیصد هزار، در اروپا نزدیک به پنجصد هزار و در استرالیا نزدیک به هشتصد هزار، میتوان تخمینی و تقریبی حساب کرد.
در نتیجه میتوان گفت هزاره، یک قوم به معنای گروه فرهنگی است که هرکه این ویژگی فرهنگی را داشته باشد، هزاره است. هرکه مادر، پدر و یا نیاکانشان هزاره باشد، هزاره است. این مردم در افغانستان، ایران، پاکستان، به صورت گسترده و در کشورهای آسیایمیانه، هند، عراق و دیگر مناطق جهان به صورت پراکنده و با جمعیت تقریبی، بیستوسه میلیون در سراسر جهان زندگی میکنند.
قومشناختی هزارهگی
ورود بشر به دانش مدرن باعث آشفتگی در تعریف از واژة قوم شد. در گذشته قوم را تبار یا نژاد یکدست و پاک تعریف میکردند. دانش وراثتی، ژنتیکشناسی (دی ان ای) ساختار قومشناختی سنتی را به ریخت. در این تحول علمی، دیگر نژاد پاک مانند زبان پاک وجود نداشت. نژاد آریایی توهم و افسانه خوانده شد. ترکان دیگر ترک نبودند. تاجیکان، پشتونها، هزارهها: ترک، هندی، عرب، آفریقایی، قفقازی، شرق اروپایی، مغولی، جنوبشرق آسیایی در آمدند. اگر ملموستر مثال زده شود، سیدها که نسبنامه داشتند، در تحقیقات (دی ان ای) مانند دیگر اقوام، پراکنده در تبارهای جهان به شمار آمدند و اینکه فرزندان حضرت زهرا(س) باشند، شوخی به نظر میرسید. این آشفتگی وارد مناسبات مذهبی نیز شد و عدهای به این فکر افتادند که اگر سیادت و خمس دادن به اولادة حضرت زهرا(س) مرتبط باشد، باید سیدی (دی ان ای) بدهد تا فرزند حضرت زهرا برآید و خمس بگیرد؛ زیرا سید هم «تافتهای جدا بافته» از انسانهای دیگر نیست. این نشانههای علمی، نشان از جهانِ آشفتهای داشت که بشر را واداشت به تعریف انسانشناسان و مردمشناسان باز گردند که قوم گروه فرهنگی تعریف شده بود؛ زیرا دانش وراثتی، ژنتیک(دی ان ای) باعث به هم ریختگی انسجام اجتماعی نشد و باعث نشد که ایرلندی، ژرمنی، مغولی، ترکی و… از هم بگریزند. در عوض جهان به سمت رادیکال شدن رفت، جهان رادیکالتر شد و احزاب رادیکال در غرب قدرتمندتر شدند. این تغییرات نشان از تعریف درست انسانشناسان داشت که قوم به یک گروه فرهنگی گفته میشد.
باری، در جامعة هزاره نیز باتوجه به آشفتگی قومشناختی وراثتی و تجربة جهانی، هزاره، هزاره است. یک قوم است؛ قوم به معنای گروه فرهنگی (تاریخ، سرنوشت مشترک، زبان، سرزمین، ادبیات و هنر، موسیقی، میراث اساطیری، سنن و آداب، اعتقادات و آیینها و رسوم و یادمانها) مجموعهای از نگرشها، ویژگیها و روحیات که یک هزاره را از دیگران متمایز میکنند. بنابراین، هرکه در این ویژگیها با هزارهها مشترک باشند، هزارهاند. حالا ریشههای دور آنها ترک، مغول، عرب، فارس، هندی، آریایی و مانند آن باشند، همین طور، مادر و یا پدرشان هزاره باشد، هزاره شمرده میشود. دیگر فرق ندارد، سنی، شیعه و یا اسماعیلی باشد. شاید سوال این باشد که سادات هزاره، خود را هزاره نمیشمارند، باید به همین تعریف از قوم بازگشت. سیدی که عربی سخن نمیگوید، از رسم و فرهنگ عرب هیچ ندارد، شکلظاهری و هویت اجتماعی او، پیش از آنکه عرب باشد، هزاره باشد، هیچ وجه مشترکی بین او و قبایل عرب دیده نشود، در جمع پریشان نامتجانس هویت قومی عربی نامشخص «سادات یک قوم مستقل»، سید هزاره، تاجیک، پشتون و ایرانی پیش از آنکه عرب باشد، هزاره، تاجیک، پشتون و ایرانی به شمار آید، نمیتواند عرب باشد. در نتیجه جز هزاره، تاجیک، پشتون و ایرانی نمیتواند باشد. اینکه سادات قوم مستقل است، پیش از آنکه علمی و انسانشناسانه باشد، سیاسی است. این که سید به کدام قوم تعلق داشته باشد، باید یک انسانشناس تعیین کند نه اشرفغنی احمدزی، از این جهت است که سید هر قوم متعلق به همان قوم شمرده میشود؛ زیرا در گروه فرهنگی همان قوم جا میگیرد. بنابراین، سید و هزاره، هزارهاند. با هر ریشههای تباری (ترک، مغول، آریایی و…) که باشند؛ زیرا هزارههای امروز یک قوم به عنوان گروه فرهنگیاند که «بافت ترکیبی قومی» دارند و جهان نیز مردم ما را به نام هزاره میشناسند، کاری به ترک، مغول و آریایی بودن مان ندارند و ما نیز هزاره میمانیم.
ضرر ترکی، مغولی و آریایی بازی در جامعة هزاره
بخشی بزرگی از تکهتکه شدن مردم هزاره و حتا پردهدریهای این چند سال اخیر، ریشه در ترکی، مغولی و آریایی بازی در جامعة هزاره دارد. این بازیهایی در سطح و آن هم در فضای مجازی همان اندازه در بحران هویت و از همپاشیدگی مردم هزاره نقش داشتهاند که رهبران غیرمتعهد هزاره، نقش داشتهاند. این گروه از بازیگران بدون توجه به آسیبهای اجتماعی آن، چنان میدان بازی را گرم نگه داشتند که در فرجام آن، نخست عدهای از جامعة هزاره به نام ترک پرچم بلند کردند و گفتند که ما هزاره نیستیم، ترک هستیم. نمونة آن «سازمان انسجام جوانان ترکان غزنه» و «شورای ترکتباران دری زبان افغانستان» در ولایت بغلان و دهها نهاد و انجمن مردمی بودند که خود را ترک منهای هزاره میخواندند در حالی که آنان هزارهاند. در ادامة آن «شورای متحد قوم مغول» به وجود آمد که عدهای زیادی از مردم ما باتوجه به مغولبازی به آن طرف سرازیر شدند. عدهای از هزارهها در ولایت بلخ و اطراف مزارشریف اعلان کردند که آنان هزاره نیستند، آریاییاند که مولوی سالکزاده پرچمدار آن بود. این گونه است که هر روز عدهای از گوشه کنار هزارستان سر میدارند و حرفشان این است که آنان هزاره نیستند، ترک، مغول و آریاییاند. برای عبور از این پراکندگی موارد زیر اشاره میشود:
یک: هزاره، هزاره است. یک قوم به معنای گروه فرهنگی (تاریخ، سرنوشت مشترک، زبان، سرزمین، ادبیات و هنر، موسیقی، میراث اساطیری، سنن و آداب، اعتقادات و آیینها و رسوم و یادمانها) مجموعهای از نگرشها، ویژگیها و روحیات که یک هزاره را از دیگران متمایز میکنند. بنابراین، هرکه در این ویژگیها با هزارهها مشترک باشند، هزارهاند. حالا ریشههای دور آنها ترک، مغول، عرب، فارس، هندی، آریایی و مانند آن باشند، فرق نمیکند. همینگونه، هرکسی پدر یا مادر هزاره داشته باشد، هزاره است. به طورنمونه اگر سیدی، قزلباشی، ترکمنی، بلوچی، بیاتی، پشتونی، تاجیکی و مانند اینان، مادر هزاره داشته باشند، هزاره به حساب میآیند. برهمین منوال، اگر سیدی، قزلباشی، ترکمنی، بلوچی، بیاتی، پشتونی، تاجیکی در بافت قومی هزارهها زندگی میکنند و در(تاریخ، سرنوشت مشترک، زبان، سرزمین، ادبیات و هنر، موسیقی، میراث اساطیری، سنن و آداب، اعتقادات و آیینها و رسوم و یادمانها) مجموعهای از نگرشها، ویژگیها و روحیات، با هزارهها یکیاند، از نظر قومی هزاره محسوب میشوند و هزاره شامل هزارههای شیعة دوازده امامی، اسماعیلی و هزارههای اهلسنت میشود.
ریشههای دور مردم هزاره، ترک، مغول، آریایی و مانند آنها، بحثهای علمی و تخصصیاند که در حوزههای آکادمیک جای دارند. بهتر است به عنوان یک باور تخصصی و علمی نگاه شوند.
در بحث هزارهشناسی باید مطالعات همهجانبه شامل مطالعات فرهنگی، زبانی، دینی، مردمشناسی، انسانشناسی، باستانشناسی، فرهنگشفاهی یعنی فلکلور که من آنها را (ژنتیک فرهنگی) خواندهام و ژنتیکشناسی (دی ان ای) و دانش تجربی صورت گیرد. تنها در این صورت است که میشود ادعا کرد که ما در کدام «گروه مردمی» قرار داریم.
تنها در این صورت است که میشود گفت هزارهها، هزارهاند. با هر ریشههای تباری (ترک، مغول، آریایی و…) که باشند؛ زیرا هزارههای امروز یک قوم به عنوان گروه فرهنگیاند که بافت ترکیبی قومی دارند و نباید با داشتن ریشههای دور باعث تکهتکهشدن مردم هزاره شد.
شناختنامة قومی هزارهها
هزارهها، قوم است با تعریف جدید که گروه فرهنگی را گویند، بافت قومی آنان ترکیبی و بومی است، نژاد مختلط نیست، که دو سوم تاجیک و یک سوم مغول باشد و در اثر ازدواج چنین اتفاقی افتاده باشد که شوخیای بیش نیست. در طرف دیگر هزارهها، انساناند، باید با دانش انسانشناسی و مردمشناسی، شناخته شود. دانش (ژنتیک و د ان دی) یکی از راههای شناخت این مردم است، تمام راه نیست. این مردم مانند دیگر اقوام خاورمیانه و آسیایمیانه در اثر پیچیدگی و گرهخوردگی اقوام و طوایف در هم تنیدهاند، به صورت ترکیبی بالا آمدهاند، از اینرو، ضمن شناخت این مردم با دانش تجربی، از قوم بودن آنها به معنای یک گروه فرهنگی نباید غافل شد. بنابراین، هزارهها، هزارهاند. باید با این نام و قوم به عنوان گروه فرهنگی شناخته شود. در گام بعدی به کمک دانش انسانشناسی، مردمنگاری و علم تجربی در فضای آکادمیک به ریشههای دور آنها پرداخته شود. این امر باعث میشود که از تکهتکه شدن مردم هزاره تحت نامهای قوم سادات، مغول، ترک، آریایی، خراسانی و… جلوگیری کرد که اکنون عدهای چون هزاره بودن و زیستن هزینه دارد، خود را به نامهای کم هزینهبر مانند سادات، ترک، مغول، آریایی، خراسانی میخوانند. به طورنمونه عدهای از هزارههای اهلسنت در بغلان پرچم ترک را بالا کردهاند، در غزنی انجمنی به نام ترکان غزنه ساخته شده است و قوم مغول افغانستان هم که در حال شکلگیری است که همه از بافت قومی مردم هزاره برخاستهاند. بنابراین، هزاره، هزاره است. ریشههای دور آنها شناخت بعدی این مردم است. اما آنچه دربارة ریشههای دور و بافت ترکیبی آنان میدانم، چنین است:
هزارهها از بومیان زردپوستاند. زردپوست نه به معنای علمی آن، همانطور که بخشی بزرگی از جهان را زردپوستان تشکیل میدهند. یکی از طوایف زردپوستان هزاره است. این زردپوستان میتوانند چینی، کرهای، ترک و مغول باشند و میتواند هزاره باشد. پس هزاره نه ترک و نه مغول است. آریایی، که اگر یک باور جعلی قرن نوزدهمی نباشد، آریایی هم نیست؛ اما میتواند همۀ اینها باشد. چگونه؟ برای فهم این باور باید هزارهها را در بستر تاریخی زردپوستان جستوجو کرد.
براساس اسناد به دست آمده از گذشتههای دور، خط بزرگی از زردپوستان از چین، تبت و آسیایمیانه تا بینالنهرین کشیده شده بود. رد پای این زردپوستان که گویا سیاهچرده بودهاند را، میتوان در چترال پاکستان، پشاور، کابلستان، زابلستان، سیستان، کرمان، ایلام و بینالنهرین یافت. آثار به دست آمده از این مناطق به ویژه از سیستان و شهرسوخته نشان میدهند که بومیان این مناطق چهرۀ زردپوستی داشتهاند. اسکلت، جمجمه، مجسمههای یافته شده از این شهرها، نشان میدهند که همه چهرههای زرد داشتهاند. بنابراین، هزارهها بازماندۀ همان زردپوستان بومیاند که صدها سال پیشتر از ورود ترکان قفقازی که به غلط آنان را آریایی میخوانند و ترکان و مغولان آسیایمیانه در ایران تاریخی و باستان و این دیار و بستر کهن میزیستهاند و دارای تمدن درخشانی بودهاند. گواه این باور، داستان بومیان و مهاجمان(دیوان- دشمن)اند که در شاهنامه، ریگبیت و اوستا از آنان به روشنی یاد شدهاند. باتوجه به اینکه آریا و آریانای سدۀ نوزدهم جعل خاورشناساناند که ما را به خطا انداختهاند که در فضای آکادمیک مغرب زمین افسانه خوانده میشوند.
در طرف دیگر، بافت قومی هزارههای امروز، مجموعۀ کلانی از بومیان کهن که بستر اصلی زردپوستان بودهاند و ترکان، مغولان کهن و پسینی و مردمان مجاور زیستگاههای هزارهها مانند هندیان، ایرانیان، تاجیکان، عربها، بلوچها، زابلی، پشتون و مانند آنانند که اکنون قوم هزاره را تشکیل دادهاند. ازاینرو، هزارهها قوماند که مقولۀ فرهنگی است. هزاره و هزارهگی یک فرهنگ است. مجموعۀ از فرهنگهای کهن و نو که در فرهنگ قومی هزارهها گرد آمدهاند. چنین است که در گویش، آداب و رسوم و… هزارهها، تهنشین شدههای فرهنگ تمام اقوام تشکیلدهندۀ بافت قومی هزاره را میتوان یافت. ازاینرو است که زبانشان فارسی است. واژههای ترکی و مغولی در گویششان یافت میشوند. آداب و رسوم ترکیبی دارند. از تمام بافتهای قومی (فرهنگی و دینی) تشکیلدهندۀ دیروز قوم هزاره را میتوان در فرهنگزیستی امروز هزارهها دید.
ازاینرو، اگر کسی ادعا کند که هزارهها از بومیان کهن ایران باستان و سرزمین سیستان، زاولستان و کابلستان هستند، درست گفته است و اگر بگوید که در وجود هزارهها خون ترک و مغول جریان دارد، به خطا نرفته است. به این معنا که هزارهها بافت قومی ترکیبی دارد، مختلط نیست؛ بلکه در گذشتۀ این سرزمین، بستر زردپوستی هزارهگی موجود بوده است و در مرور زمان قوم هزاره بر آن بستر تکوین یافته است و اکنون هزاره خوانده میشود.
در جهان امروز همانطور که زبان پاک وجود ندارد، قوم پاک هم وجود ندارد. این مثال خوبی برای بافت قومی هزارهها است. شاید این باور بتواند جمعکنندۀ اختلاف قومشناختی هزارهها باشد.
ملت هزاره
ملت هزاره، هزارههایی که به دلیل مشترکات خاکی (هزارستان)، علائق مشترک فرهنگی،(هزاره یک قوم است؛ قوم به معنای گروه فرهنگی، یعنی (تاریخ، سرنوشت مشترک، زبان، سرزمین، ادبیات و هنر، موسیقی، میراث اساطیری، سنن و آداب، اعتقادات و آیینها و رسوم و یادمانها) مجموعهای از نگرشها، ویژگیها و روحیات که یک هزاره را از دیگران متمایز میکنند.) زبان گفتاری (گویش هزارهگی) پرچم سه رنگ، مرزهای زیستی هزارهها، دین (اسلام)، مذهب (شیعه، سنی و اسماعیلی) که آگاهی مشترك، احساس تعلق به يكديگر و احساس وحدت ميان افراد متعلق به آن واحد، احساس دلبستگی و وابستگی مشترک، از هزارهها یک ملت ساخته است.
در این تعریف از ملت هزاره، چند اصل مهم است که برشمرده میشوند:
1. خاک یا سرزمین؛ هزارستان، سرزمین هزارهها است. هزارستان شامل تمام مناطقی میشوند که هزارهها در آن زندگی میکنند.
2. هزاره؛ هزارهای که از پدر و مادر هزاره باشد یا تنها مادرش هزاره باشد، هزاره شمرده میشود.
3. قوم، گروهفرهنگی؛ هرکه هزارهگی سخن بگوید و به دمبوره، دوبیتی هزارهگی، بولبی، دیدو و موسیقی ویژة هزارهگی عشق بورزد، تاریخ مشترک، درد و اندوه مشترک با هزارهها داشته باشد، آداب و رسوم هزارهگی داشته باشد، هزارستانی به شمار میآید.
4. دین و مذهب؛ سنی، شیعه، اسماعیلی، مسیحی، یهودی، بیدین و… جزء ملت هزاره به شمار میآیند.
5. کسانی که در گذشته پدران و نیاکانشان هزاره بودهاند، دیگران آنان را هزاره میشمارند و آنان در بیهویتی زندگی میکنند، هزارهاند.
6. طوایف؛ سید، بیات، بلوچ، خلیلی، شامول، تاتار، تاجیک، پشتون، مغول، فارسیوان و… که در بافت قومی، فرهنگی و مذهبی هزارهها زندگی میکنند، هزارهاند.
7. شهروند هزارستان، هزارستانی نامیده میشود.
8. جمعیت؛ بیشتر از «دوازده میلیون» در افغانستان و بیشتر از «بیست و دو میلیون» هزاره در افغانستان و سراسر جهان زندگی میکنند که هزاره و هزارستانی شمرده میشوند.
9. زبان گفتاری مردم هزاره، «گویش هزارهگی» نامیده میشود.
10. زبان رسمی و ملی هزارهها، فارسی است.
در فرجام اینکه استفادة «هزارهجات، افغان، مناطق مرکزی» برای هزارهها و مناطق هزارهنشین درست نیستند.