بستن

هزاره شناسی (بخش دوم)

هزاره‌ها را باید به عنوان یک قوم مستقل مانند اقوام دیگر جهان، شناخت و معرفی کرد. هزاره، هزاره است، همان‌طوری که اوزبیگ، تاجیک، مغول، قزاق، عرب، پشتون، کُرد و... به نام خودشان معرفی می‌شوند. آریایی، ترک و مغول‌ خواندن مردم هزاره، بحث علمی و تاریخی است که به راحتی قابل اثبات نیستند. همان‌طور که در مورد اقوام دیگر قابل اثبات نبوده‌اند؛ اما می‌شود در فضای علمی و آکادمیک به عنوان هزاره‌لوژی (مطالعات هزاره‌شناسی) به پژوهش آن نشست. اکنون هزاره‌ها، هزاره‌اند. باید به عنوان یک قوم مستقل با سرزمین مستقل (هزارستان)، هویت هزاره‌گی، فرهنگ و داشته‌های فرهنگی مستقل، زبان گفتاری مستقل بحث شود

هزاره شناسی (بخش دوم)

دکتر حفیظ شریعتی (سحر)

ملت هزاره

ملت هزاره، هزاره‌هایی که به دلیل مشترکات خاکی (هزارستان)، علائق مشترک فرهنگی،(هزاره یک قوم است؛ قوم به معنای گروه فرهنگی، یعنی (تاریخ، سرنوشت مشترک، زبان، سرزمین، ادبیات و هنر، موسیقی، میراث اساطیری، سنن و آداب، اعتقادات و آیین‌ها و رسوم و یادمان‌ها) مجموعه‌ای از نگرش‌ها، ویژگی‌ها و روحیات که یک هزاره را از دیگران متمایز می‌کنند.) زبان گفتاری (گویش هزاره‌گی) پرچم سه رنگ، مرزهای زیستی هزاره‌ها، دین (اسلام)، مذهب (شیعه، سنی و اسماعیلی) که آگاهی مشترك، احساس تعلق به يكديگر و احساس وحدت ميان افراد متعلق به آن واحد، احساس دلبستگی و وابستگی مشترک، از هزاره‌ها یک ملت ساخته است.

در این تعریف از ملت هزاره، چند اصل مهم است که برشمرده می‌شوند:

1.  خاک یا سرزمین؛ هزارستان، سرزمین هزاره‌ها است. هزارستان شامل تمام مناطقی می‌شوند که هزاره‌ها در آن زندگی می‌کنند.

2.  هزاره؛ هزاره‌‌ای که از پدر و مادر هزاره باشد یا تنها مادرش هزاره باشد، هزاره شمرده می‌شود.

3.  قوم، گروه‌فرهنگی؛ هرکه هزاره‌گی سخن بگوید و به دمبوره، دوبیتی هزاره‌گی، بولبی، دی‌دو و موسیقی ویژة هزاره‌گی عشق بورزد، تاریخ مشترک، درد و اندوه مشترک با هزاره‌ها داشته باشد، آداب و رسوم هزاره‌گی داشته باشد، هزارستانی به شمار می‌آید.

4.  دین و مذهب؛ سنی، شیعه، اسماعیلی، مسیحی، یهودی، بی‌دین و… جزء ملت هزاره به شمار می‌آیند.

5. کسانی که در گذشته پدران و نیاکان‌شان هزاره بوده‌اند، دیگران آنان را هزاره می‌شمارند و آنان در بی‌هویتی زندگی می‌کنند، هزاره‌اند.

6. طوایف؛ سید، بیات، بلوچ، خلیلی، شامول، تاتار، تاجیک، پشتون، مغول، فارسی‌وان و… که در بافت قومی، فرهنگی و مذهبی هزاره‌ها زندگی می‌کنند، هزاره‌اند.

7.  شهروند هزارستان، هزارستانی نامیده می‌شود.

8. جمعیت؛ بیشتر از «دوازده میلیون» در افغانستان و بیشتر از «بیست و دو میلیون» هزاره در افغانستان و سراسر جهان زندگی می‌کنند که هزاره و هزارستانی شمرده می‌شوند.

9. زبان گفتاری مردم هزاره، «گویش هزاره‌گی» نامیده می‌شود.

10. زبان رسمی و ملی هزاره‌ها، فارسی است.

در فرجام این‌که استفادة «هزاره‌جات، افغان، مناطق مرکزی» برای هزاره‌ها و مناطق هزاره‌نشین درست نیستند.

هزاره، هزاره است

هزاره‌ها را باید به عنوان یک قوم مستقل مانند اقوام دیگر جهان، شناخت و معرفی کرد. هزاره، هزاره است، همان‌طوری که اوزبیگ، تاجیک، مغول، قزاق، عرب، پشتون، کُرد و… به نام خودشان معرفی می‌شوند. آریایی، ترک و مغول‌ خواندن مردم هزاره، بحث علمی و تاریخی است که به راحتی قابل اثبات نیستند. همان‌طور که در مورد اقوام دیگر قابل اثبات نبوده‌اند؛ اما می‌شود در فضای علمی و آکادمیک به عنوان هزاره‌لوژی (مطالعات هزاره‌شناسی) به پژوهش آن نشست. اکنون هزاره‌ها، هزاره‌اند. باید به عنوان یک قوم مستقل با سرزمین مستقل (هزارستان)، هویت هزاره‌گی، فرهنگ و داشته‌های فرهنگی مستقل، زبان گفتاری مستقل بحث شود. این‌که بحث‌ها را به گذشتة هزاره‌ها محدود کنیم، باستان‌گرایی مطلق است و ما را از بحث هویتی امروز دور می‌کند؛ زیرا هزاره‌ها، فقط گذشته نیست. با نظریه‌ها و متن‌های تاریخی گذشته و فلان دانشمند در گذشته هم پیوند جداناشدنی ندارد. نظریه‌های دانشمندان هم همواره در معرض ابطال‌پذیری‌اند. این‌که فلان دانشمند روسی، غربی و یا ایرانی چنین گفته است، «وحی منزل» نیست. دانش بشر، در حال تحول و دیگرگونی است. جزم‌اندیشی را در دانش بشری راه نیست. با آن‌چه آموخته‌ایم، باید شک کنیم و در حال جست‌وجوی راه جدیدی باشیم. این‌که برخی از علاقه‌مندانی به مطالعات تاریخی و قوم‌شناختی، با نوشته‌ها و تحقیقات قرن نوزدهی دربارة مردم هزاره، نظر می‌دهند، آدم را به این باور می‌اندازد که یا طرف بیمار است یا در صدد نیست که به داشته‌هایش شک کند و به پیمودن راه جدیدی بگراید. سنگ و فسیل‌شدگی یکی از ویژگی‌های اصلی قلم‌ به دستان افغانستان است.

باری، به این باورم که هزاره، هزاره است. یک قوم مستقل، قوم یعنی گروهی با سنت فرهنگی مشترک و احساس هویتی که آن را به عنوان یک گروه فرعی از یک جامعۀ بزرگ‌تر مشخص می‌کند و اعضای هر گروه قومی از لحاظ ویژگی‌های خاص فرهنگی از سایر اعضای جامعۀ خود متمایز هستند. (احمدی، 1378: 449).

بنابراین، هزاره، یک قوم است. برای شناخت آن باید به داشته‌های امروزی آن توجه شود و برای شناخت مردم هزاره باید به «ژنتیک فرهنگی» آن‌ها نگریسته شود. برای شناخت این مردم ژنتیک و(د ان ای) کافی نیست. این «دانش نو» به تنهایی چیزی را ثابت نمی‌کند. زبان گفتاری، فرهنگ شفاهی، مطالعات فرهنگی، مردم‌شناسی، انسان‌شناسی، باستان‌شناسی به ویژه آداب و رسوم این مردم که جزء خرده فرهنگ هزاره‌ها به شمار می‌رود، باید در نظر گرفته شود. تنها در این صورت است که می‌شود هویت تاریخی و انسانی هزاره‌ها را شناخت و دربارة آن سخن گفت. این ‌که عده‌ای بنا را بر این گذاشته است که علم ژنتیک و (د ان ای) برای شناخت ما کافی است، به این توجه نکرده‌اند که با قوم به معنای جدید آن طرف‌اند. قوم یعنی هویت فرهنگی که او را از دیگران متمایز می‌کند و تنها ژنتیک و(د ان ای) برای این شناخت کافی نیستند. تازه اگر ژنتیک و(د ان ای) گرفته شوند، باید همگانی باشد، گرفتن ژنتیک و(د ان ای) عده‌ای محدودی و تعمیم دادن آن به همه، علمی نیست. این در حالی است که هیچ قومی با خون پاک وجود ندارد، همان طوری که زبان پاک وجود ندارد؛ زیرا هزاره‌ها در ترکیب قومی‌اش، عرب، پشتون، تاجیک، ایرانی، ترک، مغول، هندی، تبتی، اویغوری، دراویدی و… دارد. پس باید ژنتیک و(د ان ای) چه کسی گرفته شود؟ پاسخ چیست؟

بومی و مهاجر از نظر دانش انسان‌شناسی

در دانش انسان‌شناسی، انسان‌ها هرگز به طور مدام ساکن جای خاصی نبوده‌اند. جابه‌جایی انسان‌ها، کوچ‌های بزرگ و کوچک به خاطر جنگ‌ها، هجوم قبایل، کمبود زمین و شکارگاه، جزء زندگی آنان بوده‌اند. از این‌رو، نمی‌توان تا دو صد سال اخیر مردمی را بومی و انسان‌هایی را مهاجر خواند. بومی و مهاجر بودن مربوط به قرن نوزدهم و پس از آن است. پیش از آن‌ انسان‌ها آزادانه و یا از روی مجبوری به دیاران دیگر کوچ می‌کردند و ساکن می‌شدند. تفاوت فقط در تاریخ کوچ و جابه‌جایی آنان است. به طورنمونه یکی چند سال و یا چند صد سال پیش کوچنده بوده‌اند و عده‌ای دیگر کمی دیرتر کوچ کرده‌اند. پشتون‌ها به طور مثال از دوران صفویان و بابریان از سمت هندوستان و پاکستان امروز به طرف جنوب افغانستان کوچ کرده‌اند و اکنون در سراسر افغانستان و جهان پراکنده‌اند. اگر کمی دورتر برویم، نیاکان انسان‌نو از آفریقا به جهان پراکنده شده‌اند و این‌که بشر نو پدر و مادر مشترک دارد. در این میان روستاییان کمی دیرنشین‌تر از شهرنشین‌هایند. شهرها همواره مورد هجوم بیگانگان و روستاییان بوده‌اند، بنابراین، هیچ کسی و قومی، بومی شهرها گفته نمی‌شوند؛ زیرا شهرها همواره از مردمان گوناگون پر و خالی شده‌اند و گاهی نابود و به خاک یکسان شده‌اند و دوباره شهر دیگری بر ویرانه‌های آن بنا شده است. یا این که کوچ روستاییان از روستا به شهرهای کوچک و سرانجام به شهرهای بزرگ باعث به هم خوردگی بافت مردمی شهرها شده‌اند.

باری، بومی و مهاجر به معنای امروزی آن، مربوط به قرن نوزده‌هم است که دولت ملت‌ها شکل گرفته‌اند و دولت‌های مدرن به وجود آمده‌اند. بنابراین، بحث این که پشتون‌ها ساکنان اصلی افغانستان‌اند، تاجیکان آریایی‌های کهن‌اند، هزاره‌ها ترکان و مغولان باستانی یا نو هستند، حرف بیهوده‌ای در دانش‌انسان‌شناسی است. اگر فرض را بر این بگذاریم که آریایی‌ها که «این نام را جعلی و مربوط به ناسیونالیسم قرن نوزده‌همی می‌دانم»، از سیبری به جنوب آمده باشند، تورانیان، ترکان باستان، مغولان نیز همزمان با آنان دست به جابه‌جایی زده‌اند و این کوچ‌ها همزمان اتفاق افتاده‌اند. با این‌که این کوچ‌ها بیشتر افسانه‌ای‌اند و مربوط به عصر اسطوره‌ها می‌شوند و دانش ژنتیک‌شناسی و (دی ان ای) نیز این کوچ‌های افسانه‌ای را قابل اثبات نمی‌دانند.

براین منوال، جهان مدرن و به ویژه مغرب زمین برای حل این مشکل، نظام شهروندی و سرزمینی را به وجود آورده‌اند که هرکس شهروند یک کشور شد، شهروند همان کشور به حساب می‌آید، دیگر بومی و مهاجر معنایی ندارد.

در فرجام، این‌که بومی و مهاجر مانند آن‌چه در افغانستان از طرف عده‌ای دامن زده می‌شود، ادعای بیهوده‌ای است که در دانش انسان‌شناسی به شوخی شبیه است و انسان‌های امروز آن را نوعی قبیله‌گرایی بدویانه می‌خوانند.

ژنتیک فرهنگی در مطالعات هزاره‌پژوهی

روش‌شناسی تاریخ‌نگاری در افغانستان سنتی و متکی به متن‌های تاریخی است که مملو از «حب و بغض» است. جهت‌گیری قومی و سیاسی در آن برجسته است. از این‌رو، قابل اعتماد نیست. در مقابل روش‌شناسی تاریخ‌نگاری مدرن، تنها متکی به روایت‌های متنی و کلان‌ روایت‌های درباری و شاهانه نیست؛ بلکه در آن تلاش شده است تا با استفاده از مطالعات فرهنگی، زبانی، مردم‌شناسی، انسان‌شناسی، باستان‌شناسی، فرهنگ‌شفاهی به سراغ تاریخ‌نگاری برود و از این دریچه، تاریخ بنگارد.

یکی از شیوه‌های تاریخ‌نگاری در مطالعات فرهنگی، مطالعات ژنتیک فرهنگی در میان باشندگان یک منطقه است.

مردمان یک منطقه را برای این که بتوان گذر تاریخی، بومی‌نگاری و کهن‌بودگی آن‌ها را جست‌وجو کرد، به رد پای ژنتیک فرهنگی در میان آن مردم می‌پردازد، تا هرکجا که رد پای ژنتیک فرهنگی در میان آن مردم دیده شود، تا همان زمان تاریخی، بومی‌بودن آنان را تاریخ‌نگاری می‌کنند. به طور نمونه، رد پای زبان در میان زبان‌وران هزاره که رد پای زبان‌های کهن این سرزمین مانند زبان اوستایی، سغدی، بلخی، تخاری، پهلوی، فارسی‌نو… را باید در زبان گفتاری این مردم جست‌وجو کرد. اگر رد پای این زبان‌ها به صورت ژنتیک زبانی در گفتار آنان دیده شود، می‌توان دانست که پدران این مردم با این زبان‌ها گفت‌وگو می‌کرده‌اند و این ژنتیک زبانی بر بومی بودن آن‌ها صحه می‌گذارد. مانند این‌که در دستگاه دستوری، آوایی زبان گفتاری این مردم بسامد بالای کدام زبان‌ها بیشتر دیده می‌شود. به طورنمونه، (د) برگشتی در ضمیر اشارة گویش هزاره‌گی کهن بودگی این گویش را حتا نسبت به فارسی‌نو نشان می‌دهد که این نشانه در فارسی‌نو وجود ندارد و این‌که ضمیر اشاره جزء عنصر اصلی زبان است و وام‌ گرفته نمی‌شود. فقط باید به یاد داشته باشیم که دستگاه واژگانی زبان جزء عنصر اصلی زبان نیست؛ زیرا واژه‌ها قابل وام‌گیری‌اند.

دین‌شناسی و ردپای ادیان گذشته در میان مردم هزاره که نشانه‌های آن‌ها به صورت ژنتیک دینی در آداب رسوم این مردم دیده می‌شوند، نشان می‌دهند که پدران این مردم در گذشته به چنین دین‌هایی باور داشته‌اند و ژنتیک دینی ادیان گذشته را با خود به امروز کشانده‌اند. به طور نمونه احترام به آتش، سنت کانگی‌شو، آتش‌الغود، پا نگذاشتن روی خاکستر، رد کردن حیوانات اهلی از میان دو آتش در صورت بیماری و نخستین چرای بهاری، نشان قوی ژنتیک دینی‌اند که نشان می‌دهند، هزاره‌ها در گذشته آتش‌پرست بوده‌اند. بدین‌گونه ماه‌پرستی، خورشیدی‌پرستی، آسمان‌پرستی، بت‌پرستی، داشتن قبرهای کهن بر شیوة زردشتیان، همه ژنتیک‌های دینی‌اند که کمک می‌کنند تا شناخت درست از گذشتة تاریخی این مردم داشت و با آن به بومی بودن و دیرینگی زیست این مردم در هزارستان پی‌برد. همین‌طور برای این ادعا که هزاره‌ها از بازماندگان لشکر چنگیزخان مغول‌اند و یا این‌که هزاره‌ها ترک‌تبارند، آریایی‌اند باید به ژنتیک فرهنگی متوجه کرد. باید دید که رد پای ژنتیک فرهنگی مغولان چه قدر در میان جامعة فرهنگی هزاره‌ها دیده می‌شود.

باری، برای شناخت مردم هزاره، کتاب‌های تاریخی کافی نیست. باید در کنار متن‌های پر از حب و بغض و کلان روایت‌های قومی و سیاسی باید خرده روایت‌های مردمی، فرهنگ شفاهی، آداب و رسوم عمومی، مطالعات فرهنگی، مردم‌شناسی، انسان‌شناسی، باستان‌شناسی که همان رد پای ژنتیک‌فرهنگی‌اند، باید مورد توجه قرار گیرند. تنها در این صورت است که می‌توان ادعایی را ثابت کرد که اگرچند دانش بشر استوار بر ابطال‌پذیری است و هچ نظریه‌ای، آخرین نظریه نیست، با آن هم، با این روش‌شناسی می‌توان به نسبت به حقیقت تاریخی نزدیک‌تر شد.

برای دوستانی که علاقه‌مند هزاره‌پژوهی‌اند، نیکو است که از این دریچه به مطالعات‌شان توجه کنند. تنها این که هزاره‌ها ترک‌ومغول‌اند و یا این‌که بومی‌اند، بدون توجه به این امر، کمال‌یابی مطالعاتی امکان‌پذیر به نظر نمی‌رسد.

ترس من از این است که عده‌ای چنان بر طبل نظریه‌های قرن‌نوزدهم می‌کوبند که گویا وحی‌منزل‌اند و آنان باید به یاد داشته باشند که نخست باید سوادکافی و تخصصی داشته باشند و در گام بعدی نباید مطلق‌نگری را در علوم‌انسانی برگزینند که در جهان همه چیز بر نسبیت و ابطال‌پذیری استوارند. این‌که یکی آمده و نوشته است که هزاره‌ها اولادة چنگیز خان مغول‌اند و عده‌ای بر این طبل می‌کوبند، نشان از بیماری و فرسودگی پژوهشی در میان محققان ما دارد. نظریه‌های دیگر هزاره‌پژوهی نیز بر این منوال‌اند.

زبان هزاره‌گی

براساس نشانه‌های بازمانده در «گویش هزاره‌گی» امروز، مانند تغییرات صرفی، تغییرات آوایی، استفاده از قیدها و وندهای متفاوت، به این نتیجه می‌توان رسید که هزاره‌ها در روزگاران دور زبانی مستقلی داشته‌اند. این زبان از درون فارسی‌نو، بیرون نیامده است؛ بلکه همزمان با تکوین و شکل‌گیری فارسی‌دری، وجود داشته است؛ اما چون فارسی‌نو، به سبب قدرت و ظرفیت درونی، زبان پادشاهان و امیران شدن، نظام‌آموزشی و اداری به این زبان؛ زبان‌ها، گویش‌ها و لهجه‌های دیگر و هم‌عرض خود را کنار زد و سرانجام زبان غالب شد، زبان مردم هزاره هم تن به فارسی باخت. چنین است که اکنون گویش هزاره‌گی داریم نه زبان هزاره‌گی، بنابراین، هزاره‌ها، زبان‌باخته نیستند؛ زیرا در گویش هزاره‌گی ویژه‌گی‌هایی وجود دارند که در فارسی‌دری وجود ندارند و کهن‌تر از فارسی‌نو می‌نماید. اگر هزاره‌ها روزگاری زبان‌شان ترکی می‌بود و بعد به فارسی تبدیل می‌شد، باید به فارسی‌دری تبدیل می‌شد؛ درحالی که گویش هزاره‌گی کهن‌تر از فارسی‌دری است؛ اما اکنون در اثر گذر زمان، غلبة زبان‌فارسی‌دری، ثبت و حفظ نشدن آن زبان، نظام آموزشی جدید، مسافرت‌ها، رادیو و تلویزیون، دانش‌مدرن، رسانه‌های اجتماعی از زبان کهن‌ هزارگی چیزی که بشود، آن را ساخت و یا با آن زبان‌سازی کرد، باقی نمانده است. اکنون آن‌چه مانده است، «گویش هزاره‌گی» است که یکی از گویش‌های زبان فارسی به شمار می‌رود و کارش هم نمی‌شود؛ چون دیگر زبان نیست، گویش است.

باری، زبان گفتاری مردم هزاره اکنون گویش است. زیرا:

یک: استخوان‌بندی کنونی گویش هزاره‌گی با فارسی تفاوت چندانی ندارد که بشود، زبانش خواند و با آن زبان‌سازی کرد. وام‌واژه‌های ترکی و مغولی هم آن قدر نیستند که باعث تمایز زبانی شوند که نمی‌شوند. ساختارهای کهن زبان هم از بین رفته‌اند. واژه‌های کهن هزاره‌گی هم چون ثبت نشده‌اند و پدران و مادران کهن‌سال هم درگذشته‌اند، دیگر وجود ندارند.

دو: اگر هزاره‌گی مانند بلوچی، پشتو، کُردی زبان می‌بود، می‌شد، دستورمندش ساخت، اما اکنون زبان نیست، گویش است، زبان‌سازی آن مانند پشتو و بلوچی اکنون سخت می‌نماید.

سه: فرض را براین بگذاریم که هزاره‌گی زبان شود، باید زبان معیار شود، آن وقت به طورنمونه جملة (مه ده خانه موروم) معیاری شود، می‌شود (من به خانه می‌روم) اکنون که این زبان معیار را داریم؛ چرا چنین راه دوری برویم که سفر به ترکستان باشد.

چهار: اگر تمام گویش‌ها و لهجه‌ها زبان خوانده شوند، آن وقت گویش بدخشانی، هراتی، کابلی، یزدی، تهرانی، اصفهانی چه کمبودی نسبت به هزاره‌گی دارند که زبان نشوند که زبان‌شناسان چنین امری را علمی نمی‌دانند.

پنج: آیا به طور عینی با وجود زبان فارسی کسی به غیر از من و علی تورانی و چند جوان دیگر که از روی احساسات و عواطف زبان گفتاری مادری به این گویش علاقه‌مندیم، دیگران حاضر هستند، با این زبان بنویسند، علم تولید کنند، ترجمه کنند، در دانشگاه‌ها درس بدهند، واژه‌سازی کنند، بدون شک چنین نخواهد شد. هزاره‌های تحصیل‌کرده چنین زحمتی به خود نخواهد داد. در فرجام این زبان ساخته شده، متروک خواهد ماند و فقط استفادة محلی خواهد یافت.

شش: در پاسخ این‌که نویسندة مطرح این زبان که خواهد بود، شاعرش کیست، نخستین متنش کدام است، باعث می‌شود که هزاره‌های نو، آن هم در برابر زبان فارسی، تن به پاسخ ندهد و رهایش کند و آن هم اکنون که جهان به طرف تک زبان‌ شدن می‌رود و همه در تلاشند که با زبان قدرتمند جهانی سخن بگویند و بنویسند؛ چه کسی تن به هزاره‌گی خواهد داد.

این‌ها سوال‌هایی‌اند که باید پاسخ داده شوند و دور از احساسات و عواطف به آن نگریسته شوند.

من به این باورم که برای زبان‌هزاره‌گی، هزاره‌ها باید مسیر زیر را طی کنند تا بتوانند زبان بسازند، آن هم اگر اقبال بیابد؛ زیرا هزاره‌ها زبان فارسی را رها نخواهند کرد و به هزاره‌گی تازه به وجود آمده، تن نخواهند داد، حالا با فرض خوشبینی «نقشة راه» زبان شدن مانند زبان‌های دیگر چنین‌ است:(سرزمین مستقل (هزارستان) پرچم مستقل، سرود ملی مستقل، پول و سرمایة ملی، قدرت دولتی و ملی، نظام آموزشی و اداری به هزاره‌گی) اگر این‌ها فراهم شدند، می‌شود، زبان مستقل هزاره‌گی نیز داشت و اما آن‌چه امروز می‌شود:

من در نروژ از راه دور و از روی درد و نگرانی دغدغه‌ها‌یم را می‌نویسم، علی تورانی در کویتة پاکستان که از هزارستان و متن گویش‌وران هزاره‌گی کیلومترها دور است، «کیبلاغ» ‌سازی می‌کند و با لهجة هزاره‌های غزنی، زبان هزاره‌گی درست می‌کند که خودش هم تنها است و تخصصی هم در حوزة زبان‌شناسی، زبان‌شناسی تاریخی، زبان‌فارسی، لهجه‌های گوناگون هزاره‌گی ندارد. پس می‌دانید که در کجای جهان زبان ایستاده‌ایم.

در دوران دکتری که پایان‌نامه‌ام «گویش هزاره‌گی» بود، استادم گفت: «حفیظ وقتی کار علمی می‌کنی، کلاه عواطف، احساسات و قوم دوستی هزاره‌گی‌ات را کنار بگذار و بعد بنویس؛ اگر نه جای پایان‌نامه «شعارنامه» می‌شود و دیگر علمی نیست». ما اکنون در همه چیز در دمادم «شعارنامه» هستیم.

واژه‌های ترکی و مغولی در گویش هزاره‌گی

در گویش هزاره‌گی واژه‌های ترکی و مغولی وجود دارند. این واژه‌ها بیشتر در حوزة جنگ، نظامی، اعضای بدن، نام قریه‌هایند. این واژه‌ها، وام‌واژه و قرضی‌اند. برای فهم این موضوع دانستن وام‌واژه و دستگاه زبان ضروری است.

همة زبان‌ها، از (دستور، دستگاه آوایی و واژه‌ها) تشکیل شده‌اند. دستور یا گرامر زبان عنصر اصلی زبان است. یعنی قابل تغییر نیستند. به طور‌نمونه در زبان فارسی و گویش هزاره‌گی جای (صفت و موصوف) را نمی‌شود عوض کرد. «رئیس جمهور» را نمی‌شود، «جمهور رئیس» گفت؛ چون ساختار دستوری آن‌ها یکی‌اند؛ اما در زبان پشتو چون دستور آن با دستور زبان فارسی فرق دارد و برعکس زبان فارسی است، می‌شود، جای صفت و موصوف را عوض کرد و «جمهور رئیس» گفت. اگر گویشی یا لهجه‌ای را زبان بخوانیم، باید دستور آن با زبان معیار متفاوت باشد. در غیرآن، زبان نیست. گویش یا لهجه است. پشتو زبان است؛ چون دستور متفاوت دارد. هزاره‌گی گویش است؛ چون دستور آن با فارسی یکی است؛ اما دستگاه‌آوایی و واژه‌ها از عنصر اصلی زبان نیستند. در معرض تغییر قرار دارند.(صدادار و بی‌صدا)ی یک زبان گاهی جابه‌جا می‌شوند؛ این حتا در درون یک گویش و لهجه‌های آن هم دیده می‌شود. به طور نمونه مردم جاغوری گاو را گَو و مردم دایکندی مدگِیو می‌گویند. در کنار این دو، واژه‌ها همواره در حال تغییر و جابه‌جایی‌اند. صدها واژه وارد زبان می‌شوند و از بین می‌روند. هزاره‌ها پنجاه سال پیش واژة کامپیوتر را در دایرة واژه‌گانی‌شان نداشتند و اکنون دارند. این واژه، وام‌واژه یا واژة قرضی‌اند. از واژه‌های گویش هزاره‌گی نیستند؛ بلکه هزاره‌ها آن را از زبان انگلیسی قرض گرفته‌اند. بنابراین، واژه‌های ترکی و مغولی هم در گویش هزاره‌گی وام‌واژه‌اند. نخست این‌که واژه‌های اصلی هزاره‌گی که استخوان‌بندی گویش هزاره‌گی را تشکیل داده‌اند، از گروه زبان فارسی‌اند؛ یعنی بیشتر از هفتاد درصد واژه‌های گویش هزاره‌گی با گروه زبان فارسی مرتبط‌اند؛ چون ما فارسی را می‌فهمیم و فارسی‌زبانان هم زبان‌گفتاری ما را می‌فهمند؛ اما چون وام‌واژه‌های ترکی و مغولی درصد کمی از گویش هزاره‌گی را تشکیل می‌دهند، ما ترکی و مغولی را نمی‌فهمیم. بنابراین، دربارة این اصل، موارد زیر قابل اشاره‌اند:

یک: واژه‌های ترکی و مغولی در گویش هزاره‌گی واژه‌های قرضی‌اند، از واژه‌های اصلی زبان گفتاری نیستند. درصد زیادی را شامل نمی‌شوند. استخوان‌بندی گویش هزاره‌گی را شکل نمی‌دهند. استخوان‌بندی گویش هزاره‌گی فارسی است.

دو: واژه‌های ترکی و مغولی در زبان فارسی، اردو، پشتو و زبان‌های دیگر همجوار ما وجود دارند، در زبان فارسی افغانستان نزدیک به دو‌صد واژة ترکی و مغولی وجود دارند. این دلیل نمی‌شود که زبان فارسی افغانستان، ترکی یا مغولی باشند، این مردم زبان باخته باشند و یا این‌که این مردم ترک یا مغول باشند. در گویش‌های شمال افغانستان به ویژه بدخشانی و در غرب، هراتی مانند گویش هزاره‌گی درصد بالایی واژه‌های ترکی و مغولی وجود دارند. در گویش پروانی با حساب سرانگشتی که من کردم، نزدیک به سه‌صد واژة ترکی و مغولی وجود داشت.

سه: واژه‌ها دلیلی بر زبان شدن نمی‌شوند. نشان از زبان باختگی ندارند، نمی‌توانند اثبات کنند که ریشه‌های ما ترک، مغول و آریایی‌اند؛ چون قرض گرفته می‌شوند و قرض داده می‌شوند. به طورنمونه در لهجة هزاره‌های کویته، صدها واژة اردو، انگلیسی و پشتو وجود دارند، دلیل نمی‌شود که زبان گفتاری هزاره‌های کویته، فارسی به گویش هزاره‌گی نباشد و هزاره‌های کویته زبان باخته باشند و یا این‌که هزاره نباشند، هندی باشند.

چهار: واژه‌ها فقط نشان می‌دهند که هزاره‌ها در گذشته با ترکان و مغولان همجوار فرهنگی و زبانی بوده‌اند. دادوستد زبانی داشته‌اند. به یاد داشته باشیم که ترکان و مغولان صدها سال حاکمان سرزمین‌های ما بودند و چه بسا این‌که بخشی از «بافت قومی» هزاره‌ها را ترک و مغول تشکیل می‌دهند.

پنج: واژه‌های ترکی و مغولی نمی‌توانند اثبات کنند که هزاره‌ها ترک و مغولند. برای ریشه‌های دور هزاره‌ها باید مطالعة همه‌جانبه صورت گیرد که شامل مطالعات فرهنگی، زبانی، دینی، مردم‌شناسی، انسان‌شناسی، باستان‌شناسی، فرهنگ‌شفاهی یعنی فلکلور که من آن‌ها را (ژنتیک فرهنگی) خوانده‌ام و ژنتیک‌شناسی (د ان ای) و دانش تجربی که تنها در این صورت است که می‌شود ادعا کرد که ما در کدام «گروه مردمی» قرار داریم.

در فرجام، مردم هزاره، هزاره است. مردم هزاره را با همین ویژگی‌ای که دارد، جهان می‌شناسند و ما هم باید بشناسانیم. ریشه‌های دور مردم هزاره‌، بحث‌های علمی و تخصصی‌اند که در حوزه‌های آکادمیک جای دارند. دانش تخصصی بشر، دیر یا زود همه چیز را رو خواهد کرد.

نتیجه‌گیری

گویند فیلسوفی در شب تاریک در کوچه‌ای فیلسوفانه قدم می‌زده است که پلیسی به او امر ایست می‌دهد و فریاد می‌زند که کیستی، فیلسوف می‌گوید خداوند خیرت دهاد، شما بگویید که من کیستم و از این گرداب هستی «کیستم و چیستم» رهایم بخش که عمر است در بند آن‌هایم.

انسان در گذشته سرگردان کیستی و چیستی فیلسوفانه بود، کیستی و چیستی قومی، تباری، اجتماعی و مانند آن‌ها چندان وجود نداشتند؛ زیرا مرزهای سیاسی کوچک نبودند، کشورها فراخ بودند، پادشاهانِ بزرگ و امپراطوران بر آن‌ها حکم می‌راندند، دولت‌ ملت‌های مدرن، دانش مدرن و ویرانگر هویت جدید وجود نداشتند. اکنون با ورود بشر به دانش مدرن که همة داشته‌ها و دانستنی‌های سنتی بشر را به چالش طلبیده است که در نتیجة آن کیستی و چیستی بشر نیز به بحران گراییده‌اند، بشر به این سوال روبه‌رو شده است که در این دنیای آشفته، من کیستم و چیستی‌ام، چگونه است؟

باری، باتوجه به این‌که دانش مدرن و ویرانگر دانایی سنتی به ویژه علم وراثتی ژنتیک (دی ان ای) که هویت‌های سنتی تباری و نژادی را به چالش خوانده است، در حوزة هویت قومی، قوم به معنای گروه فرهنگی (تاریخ، سرنوشت مشترک، زبان، سرزمین، ادبیات و هنر، موسیقی، میراث اساطیری، سنن و آداب، اعتقادات و آیین‌ها و رسوم و یادمان‌ها) مجموعه‌ای از نگرش‌ها، ویژگی‌ها و روحیات که یک هزاره را از دیگران متمایز می‌کنند، کیستی و چیستی یک هزاره چنین خواهد بود:

«من هزاره‌ام، سرزمینم «هزارستان» است. افغانی نیستم، افغانستانی‌ام می‌خوانند که از روی ناچاری است، زبان رسمی‌ام فارسی است و زبان گفتاری مادری‌ام هزاره‌گی است. هویتم ترکیبی و فرهنگی است».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

0 دیدگاه
scroll to top