ارباب جمشید خان (1314– 1369)
نویسنده: علی امید استاد دانشگاه
ارباب جمشید خان مرحوم فرزند مهدی آخوند و زهرا، در سال 1314هـ.ش در قریهی کجوی مرکهی علیای ولسوالی پنجاب ولایت بامیان در یک خانوادهی متدین چشم به جهان گشود. در سن خردی خواندن و نوشتن را در مدرسههای دینی آموزش دیده و مکتب را در تگاب برگ ولسوالی پنجاب (لوی دایزنگی) تا صنف ششم که در عصر و زمانش بالاترین مدارج تحصیل شمرده میشد، به پیش برد.
جمشید خان فرزند مهدی آخوند، مهدی آخوند فرزند شیرعلی، شیرعلی فرزند پاینده، پاینده فرزند قربان، قربان فرزند شادمحمد، شادمحمد فرزند شادولی بزرگ قوم “شُدی” بود. این قوم در مرکهی علیای پنجاب بامیان زندگی میکردند.
در مورد فرزندان و نوادگان این قوم بزرگ، در داخل و خارج، از زبان بزرگان قوم و مراجعه به یادداشتهایی از قدیم که از پدرم بجا مانده، معلومات مفید جمعآوری نمودهام. تنها نام فرزندان و نوادگانش که در ذهن و خاطره و یادداشتها بوده و تعدادی را که امیرعبدالرحمن خان قتل عام نموده، به شکل دیاگرام بیش از 100 صفحه شدهاست. امیدوارم بعد از تکمیل به شکل کتاب در اختیار علاقهمندانش قرار بدهم.
ارباب جمشید چهارمین فرزند خانوادهاش بوده برادرانش به ردیف سن هریک: حاجی شمسالدین، خلیفه یارمحمد خان، سلطان خان، غلاممحمد کربلایی و خواهرانش هریک: خورشید (مادر حسین علی)، قمر (مادر حاجی محمد حسن)، بختاور (مادر عزیز کربلایی)، مغول (مادر عبدالروف)، براربخت (مادر محمد امین)، خراج (مادر حاجی سردار) و فاطمه (مادر ابراهیم دوستی) بودند. نواسههای مهدی آخوند در داخل و خارج زندگی مینمایند.
وی در سن 18 سالگی به حیث قریهدار یا ارباب مناطق (سرخجوی، سنگ سوخته، آچه سر اسپ، درازقل، مرکهی علیا و …) در ولسوالی پنجاب ولایت بامیان از طرف مردم محل در انتخابات علنی بالاترین آراء را از آن خود نمود.
در سال 1334هـ.ش به نمایندگی جمع خوانین ولایت بامیان در ارگ کابل خدمت ظاهر شاه، شاه اسبق افغانستان برای از بین بردن مالیهی “خس بری” بعد از مدت انتظار حضور یافته، عفو این مالیهی کمرشکن را – که هیچ کسی باورش نمیشد- برای حکومت لوی دایزنگی آن زمان به ارمغان آورد. خسبری مالیهی سنگین ناروا که بر کشتهای للمی مردم هزاره از جانب دولت وضع گردیده بود. بخش اعظم از زمینهای کمحاصل کشت شدهی هزارهجات در آخر سال حاصلاتش کفایت مالیهخس بری را نمیکردند.
وی به تاریخ 23/4/1334 به سربازی یا دورهی عسکری در یکی از بخشهای مدیریت اعمالتخانهی ریاست عمومی لوژستیک وزارت امور داخله، نزدیک شاه دوشمشیرهی شهر کابل ایفای وظیفه مینمود و به تاریخ 20/7/1336 ترخیص خویش را دریافت نمود که در این دو سال دورهی خدمت برادر کوچکش خلیفه یارمحمد خان مسوولیت اربابی منطقه را به عهده داشت.
ایشان در قسمت آبادانی و تحصیل اولاد وطن همیشه تلاش کرده است. در دوران اربابیاش امر تأسیس اولین مکتب نسوان دهاتی در ولسوالی پنجاب ولایت بامیان را در سال 1345 هـ.ش از وزارت معارف آن زمان گرفته تا دختران مناطق هزارجات محروم از تحصیل نمانند.
در دوران قیام و مقاومت هزارهجات ایشان در یک قیام مردمی در سال 1358 هـ.ش به حیث قومندان و متحدین مردم ولسوالی پنجاب در بامیان مقابل اشغالگران روسی در بامیان و مناطق هزارهجات به مدت یک نیم سال مبارزه نمود.
ارباب جمشید خان یک مرد آزادمنش و مستقل در دورانش بود، یکی از خوی و خصلت بارز ایشان غریبپروری و مردمداری بود. حکومتداری را در عصر و زمانش خوب میدانست. ایشان نویسنده و با سواد بود که از وی دستنوشتههای زیادی بجا مانده بود. به خاطری که به هیچ یکی از گروههای زمانش متعلق نبوده، گاهگاهی از جانب گروههای وابسته به خارج و افراد مسلح شان نه تنها جمشید خان، بلکه یک تعداد بزرگان مناطق هزارهجات در امان نبوده است. گروهی در آن زمان (1361)هـ.ش از طرف باداران شان دستور دریافت نمودند و کتابها و دستنوشتههای ارباب جمشید خان را از بین بردند.
در زمانی که اصلاً تحصیل برای دختران و زنان خود یک تابو به حساب میآمدند، ایشان امر منظوری مکتب نسوان را در ولسوالی پنجاب در قریهی زردسنگ ولسوالی پنجاب آورد. در آن زمان زنان و دختران اصلا باسواد نبودند، یعنی معلم زن (معلمه) پیدا نشد، ایشان بر خلاف عرف وعنعنات حاکم در آن عصر دخترش را به حیث معلم تعیین نموده، تا از یک طرف تدریس نموده مردم را آگاهی بدهند و از جانبی به مردم بفهمانند که آموزش دختران اگر عمل نادرست باشد، خود ارباب جمشید دخترش را باسواد نمیکرد و معلم تعیین نمینمود.
ایشان یک سوارکار نهایت چابک و چالاک بوده، به نقل از الحاج سید محمدامین عارف نویسندهی کتاب هزارهجات قلب افغانستان “ارباب جمشید ساکن قریهی مرکهی علیا همراه با دوستانش نیزهبازان مشهور بودند. نیزهبازان فوق درسال 1345 شمسی با نیزهبازان ولسوالی ورس در حضور ظاهرشاه به دشت غجور پنجاب رقابت کردند و مورد پسند ظاهرشاه واقع گردید.
موضعگیری شان در مقابل کوچیها، بسیار جدی بود که در سال 1352هـ.ش از جانب این قشر متضرر و آسیب دید. یعنی این جماعت با همه عداوت و بیرحمی یک مقدار داشتهها و دارایی ایشان را به یغما بردند.
در اخیر دوستان زیاد خاطرات و کارکردهای ایشان را برایم ایمیل نموده است که جمشید خان برای مشکلات مردم در ادارات دولتی پنجاب، بامیان و کابل به خصوص در مقابل کوچی و کوچی گریها زحمات زیادی را متقبل شده است و مصدر خدمت به مردم خویش بوده از تک تک این دوستان که قصههای خاطرات خود و یا از پدر شان را در رابطه کار کرد، دست خیر به غریبا، مهمانداری و مهمانوازی پدرم نموده تشکر مینمایم. امیدوارم بتوانم با همکاری دوستان کارکرد و خدماتش را به نسل بعدی دقیقتر نشر نمایم. یادوخاطرات و کارکرد نیک شان در کتابهای زیادی نوشته شده است از جمله:
1تاریخ ملی هزاره / مولف: تیمور خانوف ؛ مترجم عزیز طغیان،
2سالهای تغییر/ خاطرات نیم قرن زندگی محمد ناطقی؛
3مزاری شهید وحدت ملی/ تهیه و ترتیب: مجمع حامیان وحدت؛
4نگرشی بر کمیت و کیفیت معارف ولسوالی پنجاب/ تهیه و ترتیب انجمن جوانان پنجاب مقیم کابل؛
5هزارهجات قلب افغانستان/ مولف سید محمد امین عارف.
6ياد گل سرخ (مجموعه خاطراتی از رهبر شهید) / نویسنده محمد اسحاق فیاض چاپ اول / زمستان 1389
تکه یادداشت از کتاب”سالهای تغییر” روایت نیمقرن زندگی محمد ناطقی صفحه (350 الی 353).
یک روز خبر رسید که استاد مزاری در پنجاب و ورس قوم پیدا کردهاست. ورس را نفهمیدم، اما در پنجاب کسی که نسبت قومی با استاد مزاری داشت، شناسایی شد. ارباب جمشید زردسنگ، با استاد مزاری نسبت قومی داشت. این امر، برای من بسیار جالب بود؛ این که اصل و نسب استاد مزاری به پنجاب میرسد، ضابط، فرزند ارباب جمشید، همه را دعوت کرد. یک روز از میان برفهای بسیار سنگین به طرف زردسنگ به خانهی ارباب جمشید رفتیم و در آنجا قصههای جالب داشتیم.
ارباب جمشید از ما استقبال کرد و خیلی خوشحال بود که مزاری قومای پدری خود را بعد از سالها پیدا کرده است. شب در خانهی ارباب صحبت از گذشتههای تاریخی شد. این که ارباب جمشید و دیگر قومای استاد مزاری از بقیهالسیف 62 درصد قتل عام مردم هزارههایند. صحبتهای ارباب به نقل از گذشتهگان در مورد قتل عام گستردهی هزارهها، موی در اندام آدم راست میکرد. ارامنه در جنگ جهانی اول در ترکیه قتل عام شدند و هر سال صدای اعتراض آنها بلند است. در افغانستان چنین قتل عامی به نقل از تاریخ شفاهی و شاید هم کتبی صورت گرفته است.
ارباب جمشید همراه ما در آن شب زمستانی از چنین گذشتهی ترسناک صحبت کرد. بسیار ناراحت شدم. ما رفته بودیم که در خانهی ارباب کمی خوشحال باشیم، ولی گذشتهی غمانگیز قتل عام ها ما را ناراحت کرد. ارباب و فرزندانش در واقع یک کتاب تاریخ بودند. ضابط فرزند ارباب هم شبیه پدرش بود و اطلاعات تاریخی زیادی داشت. من بسیار غمگین شدم و امکان این که به رادیو و خبرها پناه ببرم، هم نبود. تا پاسی از شب قصه کردیم و بعد خوابیدیم. آن شب همهاش کابوس قتلعامها، اسارت زنان و اطفال را میدیدم.
در پیوند به خاطره استاد محمد ناطقی باید گفت که من علی امید فرزند ارباب جمشید خان به خاطر دارم که در زمستان 1365 رهبر شهید استاد عبدالعلی مزاری (ره) همراه با چند تن از همکاران و سربازان شان مهمان پدر مرحومم ارباب جمشید خان شدند.
در آن زمان من 8 سال عمر داشتم. خوب به خاطرم میآید که رهبر شهید همراه با چند تن از همراهانش سوار بر اسپ در جای ما (قریه آبتوگگ زرد سنگ) آمده بود. سربازانش هم زیاد بودند یعنی مهمانخانه و حسینیه پر از مهمان شده بودند.
پدرم برای عمه زادهاش روز اول یک گاو ذبح کرده بود و در روز دوم چند تا گوسفند. بزرگان و اهالی قریههای همجوار: سیدبچه، تالهقل، سرای زردسنگ، کجوی، غجورک، خشکاوک، ناور، غارک علیا، زردسنگ، تاله تو، نوده و… را دعوت کرده بودند. درین مدت رهبر شهید با اهالی این منطقه صحبتهای زیادی کردند و من همیشه همراه با پدرم در کنار استاد مزاری مینشستم. استاد به شوخی به پدرم گفت: ماما این پسر شما بعد از شما خان خواهد بود. پدرم هم با تأیید استاد مزاری گفت: آری اگر درس بخواند به امید خدا شاید در آینده مصدر خدمت به مردم خود شود. از همان روزگار دیگران مرا خان صدا میزدند. مدتهای زیادی این نام برایم بود. حتی تا هنوز درمنطقه به این نام مرا گاهی یاد میکنند.
آن زمان امکاناتی مثل تلویزیون و انترنت نبود، اما فقط رادیو بود. استاد یک رادیوی جاپانی کوچک داشت که همیشه به آن گوش میداد. یک نفر- دقیق یادم نیست که چه کسی بود- همیشه صحبتهای استاد با مردم را مینوشت.
دو روز که استاد شهید مهمان ما بود، نهایت برای ما خوش گذشت؛ زیرا در آن زمان وقتی محبت و رأفت استاد شهید را با اطفال میدیدم و تشویقهایش را، احساس غرور میکردم. استاد شهید هیچ وقت اجازه نمیداد کسی و حتی اطفال دست شان را ببوسد. در آن وقت پدرم، استاد را یک چپن سرخ مویبره ورسی همراه با چند جلد کتاب در مورد تاریخ هزارهها هدیه داد. این چپن تا شهادت رهبر شهید در بسیاری مجالس در شانهاش بود که هیچ چپن دیگر را به آن اندازه دوست نداشت؛ زیرا هم چپن قشنگی بود و هم یادگار مامایش بود. در آن زمان عکسهای یادگاری زیادی گرفته شد، اما با تاسف عکسهای آن زمان در هیچ نشریه و جریدهی حزب وحدت نشر نشد یا اگر شده بود، ما خبرنداشتیم. زیرا من طالب معلومات از تعداد دوستان و همسنگران رهبر شهید شدم، گفتند تا هنوز بر نخوردهایم.
با آمدن استاد به منزل پدرم، مخالفتهای زیادی بود که مانع رفتن استاد به جای ایشان شود؛ زیرا پدرم یکی از بزرگان ولایت بامیان بود و به عنوان ارباب، خان منطقه پنجاب نیز بود، طوری که در بسیاری از کتابهای تاریخ هزارهها به نیکی از وی یاد شده است.
با این کار بعداً خبر شدیم که تعدادی از آخوندهای منطقه مخالفت کرده و گفته بودند که باز هم استاد پشت خوانین را گرفته است؛ اما رهبر شهید با همه مخالفتهای آخوندها با پدرم و دیگر بزرگان و خانهای هزاره نهایت احترام خاص داشت؛ حتی در بسیاری از موارد از مرحوم وکیل اکبر خان نرگس مشوره میخواست. رهبر شهید آدم نهایت مهربان بود. نامههای زیادی از وی به پدرم میرسید و نامههایش مملو از محبت و صداقت بود که تا هنوز آن نامهها با دستخط استاد به حیث یادگار از آن شهید نزد ما محفوظ است.
از آن دید و بازدید فقط اولین بار قبل از نوشته استاد محمد ناطقی در کتاب” سالهای تغییر” یک تکهی بسیار کوتاه از آیتالله صادقی پروانی در کتاب یاد گل سرخ نویسنده محمد اسحاق فیاض آمده که این نوشته خیلی تلخیص شده است:
ایشان یک ماما(دایی) در «زرد سنگ» پنجاب داشت که از مرکز پنجاب تا آنجا یک روزه راه با اسپ بود. ما پیاده حرکت کردیم تا به زرد سنگ برویم. آن وقتها زمستان و راهها هم یخزده بودند. شهید مزاری با همان کفشش راه افتاد. در مسیر راه پاهایش میلخشید و به زمین میخورد.
به شوخی گفتم: “کفش هم نداری، با این کفشهای کهنه خانهی ماما هم میروی، این مشکلات را دارد دیگر”. از جایش بلند شد و چپنش را که پربرف شده بود، تکان داد و گفت: “عیب ندارد”. خوب ماهم لخشیده و پیاده رفتیم به خانهی مامای ایشان و یک شب را خانهی ایشان ماندیم. وقت آمدن، ماما یک چپن ورسی برایش هدیه آورد. وقتی که چپن را تقدیم کرد، گفت: “چپن شما هم کهنه شده، این را به عنوان هدیه و یادگاری قبول کنید.”
ياد گل سرخ (مجموعهی خاطراتی از رهبر شهید) / نویسنده محمد اسحاق فیاض چاپ اول / زمستان 1389