میر یزدانبخش بهسودی٬ مخالف بیعدالتی و جانبدار حقوق مردم
عباس دلجو
میر یزدان بخش بهسودی با شهامت و درایتی که داشت، موفق شد تا بعد از مرگ پدرش ولی بیگ خارزار، برادرانش و سایر میران محلی را یکی پس از دیگری تابع خود نمود و همه به قدرت بلامنازع او گردن نهادند. این میر قدرتمند هزاره برای آسایش مردم محل و امنیت کاروانهای تجارتی و مسافران، راه کابل- بامیان را از وجود دزدان پاکسازی نموده و امنیت کامل را بر آن مناطق و شاهراه بامیان کابل قایم نمود.
امیردوست محمدخان از قدرت روزافزون این میر هزاره در هراس بود و دنبال فرصتی میگشت تا او را به قتل رساند. چون توان رویارویی با میر یزدان بخش بهسودی میر قدرتمند هزاره را نداشت، بناء نقشه شوم و توطیه ناجوانمردانه ای را برای کشتن میر هزاره روی دست گرفت. در قدم اول بزرگان قزلباش کابل را به دربار احضار نموده و از آنان خواست که از طرف او میر یزدان بخش را به دربار کابل دعوت کنند. در ضمن برای حفظ جان میر هزاره، حتا بر روی جلد قرآن، مهر نمود که سلامتی میر هزاره را تضمین میکند. در این مورد چارلز میسن انگلیسی که خود در آن دوران در افغانستان بوده و در مسافرتی، که منجر به قتل میر بهسود شد حضور داشته است، در این زمینه چنین نوشته است: ” دوست محمدخان سلامتی و ایمنی خود را در نابودی میر بهسود میدید که متعاقباً طرحریزی کرد. از مودتی که بین او و شیعیان موجود بود استفاده نموده و به آنان وانمود کرد که وی شخصیت میر یزدان بخش را به دیده احترام نگریسته … او از شیعیان خواست تا از نفوذ شان استفاده نموده میر را وادار به دیداری از کابل نمایند. آنان موضوع را به میریزدان بخش اطلاع دادند و دوست محمدخان یک جلد قرآن مجید را مهر نموده و به حیث وثیقه مهم و سنگینی برای سلامتی میر فرستاد. افراد عمده شیعه کابل نظر به پیشنهاد امیر ضامن شدند. «چارلز میسن – میریزدان بخش – ترجمه محمد اکرم گیزابی ضمیمه کتاب سایه روشنهای از وضع جامعه هزاره/ حسین نایل ص ۱۵۳ قم ۱۳۷۲»
مير هزاره در بهسود زمانی که پیام دعوت دوست محمد خان و قرآن مهرشده را دید، تصميم گرفت که به کابل برود و با دوست محمد خان دیدار نماید. اما زن میر بهسود که دختر یک تن از میران قدرتمند دايزنگی و بینهایت عاقل و کاردان و شجاع بود، تلاش نمود تا شوهرش را از رفتن به کابل بازدارد و به شوهرش گفت که نباید به قسم و تعهد سران پشتون اعتماد کنید. اما میریزدان بخش به رغم ممانعت خانمش، دعوت امير دوست محمد خان را پذیرفته و عازم کابل شد. زن امیر چون نتوانست مانع رفتن شوهرش به کابل شود، لهذا او نیز ملبس به لباس مردانه و مسلح به سلاح به معيت شوهر خود روانه کابل شد. ناگفته نماند که این شیر زن هزاره بیشتر اوقات لباس مردانه میپوشید و ﻣﺠﻬﺰ ﺑﺎ شمشیر و ﺳﭙﺮ، تیر و ﮐﻤﺎن، ﻧﻴﺰﻩ و ﺧﻨﺠﺮ و هم تفنگ ﻓﺘﻴﻠﻪ اﯼ ﺑﻮد و همراﻩ شوهر ﺧﻮد ﺑﻪ ﻣﻴﺪان ﺟﻨﮓ میرﻓﺖ و در ﭘﻬﻠﻮﯼ او در ﺟﻨﮓ ﺳﻬﻢ میگرﻓﺖ. در اکثریت مواردی دستیار و کمک کننده خوبی به همسر خود( میر یزدان بخش) بود و چارلیس میسون به همین خاطر به وی لقب «آمازون» یعنی زن بلند قد و قوی با صفات مردانه را داده است.
اما زمانی که میر یزدان بخش بهسودی زمانی که در کابل رسید، امير دوست محمدخان در حین ورود آنان به کابل از مير هزاره به گرمی استقبال کرد، اما به زودی میر هزاره را با خانمش را به زندان افگند تا زمینه کشتن میر قدرتمند هزاره را فراهم کند. اما میر یزدان بخش به امیر پیام فرستاد اگر رها شود و به بهسود برود، سریعا مبلغ ۵۰۰۰۰ روپيه به امير خواهد فرستاد. امیر دوست محمد خان ظاهرا این پیشنها را پذیرفت و در نظر داشت بعد از وصول پول، میر هزاره را به قتل رساند تا با یک تیر دونشان زده باشد. اما میر یزدانبخش در همان فرصت کوتاه از زندان فرارکرد. زمانی که امير دوست محمدخان از فرار میر هزاره باخبر شد، با خشم و غضب زایدالوصفی، زن میر هزاره را از زندان به دربار احضار نموده و با سخنان رکیک او را توهین نمود. اما این زن شجاع و غیور هزاره با گردن افراشته و صدای رسا، امیر کابل را مخاطب قرار داده و چنین گفت: « او پسر سرفرازخان! آيا شرم نداری که خود را با يک زن برابر میسازی؟» با شنيدن صدای اين زن، امير و درباريانش سرهای خود را پايان انداخته احساس خجالت نموند. درباريان امير شجاعت و روحيه اين زن را ستوده به امير گفتند، مصلحت نميدانند اين زن شکنجه و عذاب شود. امير ناگزیر موافقت کرد و به نگهبانانش دستور داد تا آن زن را به اهل تشیع مقیم چنداول سپرده و تحت محافظت خانگی قرار دهند. اما آن زن شجاع در اولین فرصت در حالی که لباس مردانه به تن و سلاح در دست داشت، به سواری اسپ از کابل به صوب هزارستان فرار نمود.
موهن لال در باره فراست و شجاعت زن میر یزدان بخش بهسودی، در بخشی از کتاب «زﻧﺪﮔﯽ اﻣﻴﺮ دوﺳﺖ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎن، اﻣﻴﺮ ﮐﺎﺑﻞ»، چنین نوشته است: ” اﻳﻦ زن داراﯼ ﺻﻔﺎت ﺧﺎرقاﻟﻌﺎدﻩ ﺑﻮد و هم ﻗﺪرت و دﺳﺘﺮﺳﯽ ﻋﺠﻴﺒﯽ در پیشگویی واﻗﻌﺎت ﺁﻳﻨﺪﻩ داشت. مشارالیها ﺑﻌﻀﯽ اوﻗﺎت ﮐﺎﻻﯼ ﻣﺮداﻧﻪ ﻣﯽﭘوشید ﮐﻪ ﻣﺠﻬﺰ ﺑﺎ شمشیر و ﺳﭙﺮ، تیر و ﮐﻤﺎن، ﻧﻴﺰﻩ و ﺧﻨﺠﺮ و هم تفنگ ﻓﺘﻴﻠﻪ اﯼ ﺑﻮد و همراﻩ شوهر ﺧﻮد ﺑﻪ ﻣﻴﺪان ﺟﻨﮓ میرﻓﺖ و در ﭘﻬﻠﻮﯼ او در ﺟﻨﮓ ﺳﻬﻢ میگرﻓﺖ. ﺑﺎرﯼ اﻳﻦ زن و شوهر به دﻋﻮت اﻣﻴﺮدوﺳﺖ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎن ﺑﻪ ﮐﺎﺑﻞ رﻓﺘﻨﺪ و ﭼﻨﺪﯼ ﻧﮕﺬشت ﮐﻪ هردو به زﻧﺪان اﻣﻴﺮ اﻓﺘﺎدﻧﺪ. ﻣﮕﺮ شوهر ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﻓﺮار از زﻧﺪان شد و اﻣﻴﺮ، زن ﻣﻴﺮ هزاره را به حضور ﻃﻠﺒﻴﺪﻩ ﻣﻮرد توبیخ ﻗﺮار داد. اﻣﺎ زن ﻣﻴﺮ{یزدان بخش} به جواب اﻣﻴﺮ ﮔﻔﺖ: «اﯼ ﭘﺴﺮ ﺳﺮﻓﺮارازﺧﺎن ﺁﻳﺎ شرم ﻧﺪارﯼ ﮐﻪ ﺧﻮد را با ﻳﮏ زن ﺑﺮاﺑﺮ میسازی؟»
اﻣﻴﺮ و درﺑﺎرﻳﺎن از اﻳﻦ ﺟﻮاب ﻣﻨﻔﻌﻞ شدﻧﺪ. دﺳﺘﻮر دادﻩ شد او را ﺑﻪ ﭼﻨﺪاول ﺑﺒﺮﻧﺪ و تحت ﻣﺮاﻗﺒﺖ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ. ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻌﺪ اﻳﻦ زن ﻧﻴﺰ از زﻧﺪان ﻓﺮار و به سوارﯼ اﺳﭗ راهی هزارﻩﺟﺎت ﮔﺮدﻳﺪ. ﮔﻮﻳﻨﺪ وﻗﺘﯽ اﻣﻴﺮ از ﻓﺮار اﻳﻦ زن ﺧﺒﺮشد، ﻳﮏ ﻋﺪﻩ ﺳﭙﺎهی را ﻣﺎﻣﻮر دﺳﺘﮕﻴﺮﯼ او ﻧﻤﻮد. ﺳﭙﺎهیان اﻣﻴﺮ او را درﻳﺎﻓﺘﻨﺪ، اﻣﺎ اﻳﻦ زن ﺑﺎ ﻓﻴﺮ تفنگ ﺑﺮ ﺳﭙﺎهیان، ﻣﻮﻓﻖ شد ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻗﻠﻤﺮو هزارﻩﺟﺎت ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺳﭙﺎهیان اﻣﻴﺮ دﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ به کاﺑﻞ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺪ. اﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎ احساس ﻋﻤﻴﻖ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﻪ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺁن زن دﻟﻴﺮ را دﺳﺘﮕﻴﺮ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. زن ﻣﻴﺮ هزارﻩ وﻗﺘﯽ ﻧﺰد شوهر ﺧﻮد رﺳﻴﺪ ﺑﺎ تجلیل و احساسات ﻋﺎﻟﯽ ﻣﺮدم هزارﻩ ﻣﻮاﺟﻪ گردید. معهذا زعيم هزاره به مقابل امير کابل هيچ عمل و نيت سوء نشان نداد و هرگزبا اعمال غصب و اضافهستانی و ظلم امير که بالای نواحی ديگر هزارهجات تطبيق ميشد، مداخله ننمود. علاوتا ماليات قلمرو خود را به وقت معين به امير میپرداخت، ولی در عين زمان به اعمار قلعه بسيار مستحکم در يک موضع کوهستانی پرداخت و غلهجات و سلاح کافی در آنجا ذخيره نمود تا در وقت ضرورت پناهنگاه محفوظ برای اوباشد…«ﻣﻮهن ﻻل ﮐﺸﻤﻴﺮﯼ، زﻧﺪﮔﯽ اﻣﻴﺮ دوﺳﺖ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎن، اﻣﻴﺮ ﮐﺎﺑﻞ، ﺟﻠﺪ اول، صص ۱۸۹ – ۱۹۱، برگردان به فارسی: ﭘﻮهاﻧﺪ ﺳﻴﺪﺧﻠﻴﻞ اﷲ هاشمیان، ﭼﺎپ ﺟﻨﻮرﯼ ۲۰۰۶، امریکا»
الکساندر برنس که در سال۱۸۳۷ به حیث سفیرانگلیس به دربار امیر دوست محمد خان توظیف شده بود، در بخشی از کتاب «مأموریت کابل»، از شجاعت و دلیری و نجابت شیرزن هزاره خانم میر یزدان بخش بهسودی نیز چنین روایت کرده است: ” ﺑﺎ آنهم در این مماﻟﮏ زﻧﺎﻧﯽ وﺟود دارند که ﺑرجستگی ﺧود را ﺑﺎ ﻋﺷق زﻧﺎشویی متماﯾز کرده که من ﻧﻣﯽﺗواﻧم به ﺧﺎﻣوﺷﯽ از ﮐﻧﺎر آن ﺑﮕذرم. آﮔﺎ ﺑﺎﻧوی ﯾزدان ﺑﺧش ﯾﮏ رﺋﯾس ھزاره که دوﺳت ﻣﺣﻣد ﺧﺎن او را به ﺧﺎطر ﺷوھرش به حیث ﮔروﮔﺎن ﮔرفته ﺑود. ﺟدایی ﺑرای ھر دو دردآور اﺳت؛ اﻣﺎ بخصوص ﺑرای ﺷوھر که ﻋﺎدت ﮐرده ﺑود در تمام ﻣﺷﮑﻼت ﺧوﯾش ﺑﺎ ﻣﺷوره زن ﺧود رھﻧﻣﺎیی ﮔردد؛ او{میر یزدان بخش} به طور ﻣﺧﻔﯽ ﻗﺎﺻدی ﻧزد خانمش ﻣﯽ ﻓرﺳﺗد و از او ﻣﯽﺧواھد که به طور ﻣﺧﻔﯾﺎنه ﻓرار ﮐﻧد. او این ﮐﺎر را ﺑﺎ ﺗﻐﯾﯾر ﻟﺑﺎس ﻣردانه اﻧﺟﺎم داده و ﺧود را از کلکین ﻣﺣﺑس ﺧود ﻣﯽاﻧدازد. ﺑﻌدا ﺑر ﯾﮏ اﺳپ ﺳوار ﺷده و به ﻣﻣﻠﮑت ﺑﮭﺳود در بین ﮐﺎﺑل و ﺑﺎﻣﯾﺎن ﻓرار ﻣﯽﮐﻧد، اﻣﺎ ﺗوﺳط دو اﻓﺳر اﻣﯾر تعقیب ﻣﯽﺷود که ﺑﺎ ﯾکﺗﻌداد دﺷﻣﻧﺎن ﺷوھر او ھﻣراه ﺷده ﺑودﻧد. به او ﻣﯽرسند؛ ھﻣراھﺎﻧش ﮐﺷته ﻣﯽﺷوﻧد، اﻣﺎ ﺧود او ﻓرار ﮐرده و به اولین قلعه در ﻣﻣﻠﮑت ﺧودش ﻣﯽرﺳد، او از ﺑﺎﻻی دﯾوارھﺎ به تعقیب کنندﮔﺎﻧش ﻣﻐرورانه ﻓرﯾﺎد ﻣﯽزﻧد: «اینﺟﺎ ﺳرزمین ﯾزدان ﺑﺧش اﺳت!» ﺷوھر این ﺑﺎﻧوی نجیب ﭘس از آن، طوری که آﻗﺎی میسن ﻣﯽﮔوﯾد، به طور وﺣﺷﯾﺎنه ﺗوﺳط ﺣﺎﺟﯽ ﺧﺎن ﮐﺎﮐر به دار آویخته ﻣﯽﺷود…«الکساندر برنس، ماموریت کابل، صص ۱۰۰ – ۱۰۱، برگردان به فارسی: عبدالخالق لعلزاد، نسخه الکترونیکی»