طالبان، پشتونیزم و استراتژی سلطه
محمد اسحاق فیاض
این نوشته به این سئوالات پاسخ می دهد: چگونه تصرف زمین های اقوام دیگر در سایه سلطه سالاری پشتونها ادامه یافت؟ و چگونه پشتونیزم برای رسیدن به هدف از افراطیت مذهبی پل می سازند؟ و آیا در شرایط فعلی به سلامت از آن عبور می توانند؟
دیانت، سلطنت و تصرف زمین
دیانت و قدرت در سلطه طلبی پشتونها عجین شده است، از همان روزی که ملا صابر دستاری را به کمر احمدخان ابدالی در قندهار بست و به او مشروعیت سلطنتی(١٧۴٧) داد، دین همیشه در خدمت سلطه طلبی های شاهان پشتون بوده است، در گذشته قبایل پشتون با توجیهات دینی به نام جهاد به سر زمینهایی هجوم برده اند و چور و چپاول آنان به نام غنایم از یاغیان و یا کفار توجیه دینی گردیده است.
لشکری کشی احمدخان ابدالی بسوی هند و چپاول ثروت و قتل و کشتار هندوها به نام جهاد مشروعیت دینی داده شد. حتی زمانی که اسلاف احمدشاه قسمت های بزرگی از قلمرو او را به قیمت ارزان به انگلیسی ها واگذار کرد و رقابت برای کسب قدرت در خانواده سلطنتی به اوج رسید، باز هم هریک از رقیبان عالمانی را برای توجیهات عملکرد خود داشتند، سه نبرد خونین افغانها علیه استعمار انگلیس نه قیام آگاهانه از متن توده ها بلکه در سایه حمایت و یا رقابت یکی از نوادگان احمدشاه بود، یکی قلمرو و سر زمین ارزان به استعمار داده بود و دیگری مردم را به جهاد علیه انگلیس خوانده بود تا رقیب را به زیر کشیده بر سلطنت تکیه زند.
قتل عامها و جنایت های صورت گرفته در تاریخی به نام حکومت افغانیه و بعدها افغانستان، در سایه فتاوای عالمان دین فروشی صورت گرفته که دستی در سفره شاهان داشتند.
پس از امضای خط دیورند(سپتامبر ١٨٩٣) و دو شقه شدن پهنای جغرافیایی پشتونها، قبایل زیادی از پشتونها علیه عبد الرحمان سر به شورش گذاشتند، آنها با توجیهات دینی به عنوان بغاوتگر سرکوب شدند و فتوای تکفیر هزاره های شیعه به نابودی ۶٢ درصد آنان منجر شد.
دو نیمه شدن پشتونها سبب گردید که سلطه سالاری پشتون برای حفظ بقای سلطنت نیاز بیشتری به نفوس و سرزمین پشتونها پیداکند، قبایل ناراضی از سلطه استعمار انگلیس از هند بسوی افغانستان سرازیر شدند، و اسکان پشتونها در شمال کابل ، شمال شرق، جنوب غرب و مرکز افغانستان سرعت دوچندان یافت، هرچند پشتونها قبلا سرزمینهای داور شمال قندهار را به تدریج از هزاره ها گرفتند ولی سرعت اسکان پشتونها در ولایت های ارزگان، غزنی، زابل، هرات، بادغیس، فاریاب، جوزجان، بلخ، قندوز، بغلان، پروان، کابل و…. بعد از حاکمیت عبد الرحمان چند برابر شد. از همان آغاز سلطنت احمد خان ابدالی در قندهار تا عبدالرحمان و بعد از او حبیب الله سلطه سالاری پشتونها در قالب سلطنت و تصرف سرزمین دیگر اقوام، چه با زور و کوچ اجباری و چه در قالب کوچی گری ادامه یافت
پشتونیزم مدرن و تقابل دیانت با سلطنت
امان الله خان سومین پسر حبیب الله جانشین پدرش( فبروری ١٩١٩) شد که به طرز مشکوکی به قتل رسیده بود، او بعد از چهار سال سلطنت اصلاحاتی را آغاز کرد و می خواست افغانستان را با دنیای مدرن سوق دهد و برای اولین بار حجاب از سر همسرش ثریا برکشید و در همین جا تقابل دیانت و سلطنت برای اولین بار در تاریخ حاکمیت پشتونها در این سرزمین آغاز شد.
الگوی مدرنیسم امان الله همان مدل مصطفی کمال آتاترک بود که در ترکیه پیاده کرده بود، یعنی حکومت لائیک با تحکیم پایه های ناسیونالیزم مدرن ترک و امان الله می خواست بدور از نفوذ ملاها در سلطنت، پایسنگ قدرت را با سیطره پشتونیزم مدرن تحکیم ببخشد.
طولی نکشید که تقابل خونبار سلطنت و دیانت آغاز شد و او بی پروا از فتاوای ملایان و صاحبان دیانت، بر اسب چموش مدرنیزم شلاق می زد و در این میان محمود طرزی که خود تحصیل کرده ترکیه بود، تئوری پشتونیزم مدرن را بنامی نهاد، در این دوره بجای تمرکز روی تصرف سرزمین دیگر اقوام، سعی بر پشتونیزه کردن دیگر اقوام در افغانستان داشت، طرزی و دیگر بانیان این تفکر گمان می کردند که فرهنگ و زبان پشتو آنقدر غنی است که دیگران نیز پشتونیزه شوند، آموزش زبان پشتو در سراسر کشور گسترش یافت، در ادارات با زبان پشتو سخن می گفتند.
بی تردید اصلاح طلبی امان الله بزرگترین تحول مثبت در تاریخ به نام افغانستان بود، اما آنچه او را به اصلاح طلب ناکام مواجه کرد این بود که ترکیه نوین آتاترک با افغانستان هرگز قابل مقایسه نبود و طرزی فقط کپی آن اصلاحات را باخود از ترکیه آورده بود، در ترکیه مردم باسواد و آشنا با دنیای جدید زیاد بود در حالیکه افغانستان هنوز گرفتار نظام فئودالی و قبیله ای بود، در ترکیه با خشونت صدای ملایان افراطی را خفه کرد و حتی برای مدتی درب مساجد را بست و ریش ملا امامان را تراشید که حتی تا امروز ملاامان ریش تراشیده در ترکیه به وفور یافت می شود، در ترکیه حدود هفتاد درصد ترک تبارند و بقیه را اقوام کرد و عرب و… تشکیل می دهند و ناسیولیزم ترک به راحتی آنجا قابل تطبیق بود در حالیکه در افغانستان اکثریت را دیگر اقوام تشکیل می دهند و پشتونها اکثریت مطلق نیستند بلکه قومی بزرگتر نسبت به هریک از اقوام در افغانستان است و در نتیجه امان الله نتوانست مخالفت های ملایان تندرو را خاموش کند و نه پشتونیزم جدید را تحکیم بخشید.
سرانجام بعداز ده سال(١٩٢٩) او را وادار به ترک سلطنت کردند، ضعف سلطنت مرکزی سبب هرج و مرج گردید و حبیب الله کلکانی عیار و سقا بچه تاجیک تبار کابل را فتح کرد و براریکه قدرت تکیه زد، این رخداد همه پشتونها را در شوک بزرگ فرو برد، اوکه نه از مدرنیزم چیزی می دانست و نه مخالف با ملایان سنت گرا بود، فقط جرمی که داشت این بود که تاجیک بود و بس.
پشتونها که سلطان سالاری خود را در خطر می دیدند، دست به دامن ملایانی شدند که تا پیش از این فتاوای شان حافظ سیطره شان بود، مشکل اینجا بود که حبیب الله کلکانی نه شیعه بود که فتوای تکفیر و ارتداد علیه او صادر کنند و نه اصلاح طلب بود که بیدینش خوانند، چاره ای جز صدور فتوا به نام دزد و ترار، ندیدند و با چنین فتوایی او را از قدرت به زیر کشیدند.
دیکتاتوری، سنت گرایی و پشتونیزم مدرن
دوره های نخست وزیری محمود خان و هاشم عموزادگان ظاهرشاه و بعد از آن ریاست جمهوری کودتایی داوود خان دوره دیکتاتوری بود که با فتوا فروشی عالمان دربار توجیه می گردید و ناسیولیزم پشتون با همان نسخه محمودطرزی در کشور ادامه یافت.
سلطه سالاری پشتونیزم مدرن گرایش های قومی دیگر اقوام را نیز برانگیخت و دیکتاتوری سبب تشکیل گروهها و گرایش های فکری متعدد گردید، فعالیت آشکار و پنهان گروه های اسلام گرایان و چپی ها و لیبرال ها و ناسیونالیست ها شدت یافت و در دهه های چهل و پنجاه عرصه شکل گیری گرو های متعددی بودند که فعالیت های مخفی داشتند و همه به فکر براندازی حکومت با کودتا و یا خشونت نظامی بودند. اسلام گرایانی متاثر از دیوبند اسلامیت داوود خان را کافی نمی دانستند و کمونیست هایی که به فکر تحقق مدینه فاضله جامعه بی طبقه بودند. سرانجام با کودتای جریانهای چپ هم سلطه سالاری پشتونها به خطر افتاد و هم ملایان و اسلام گراههایی که دین شان را برباد رفته می پنداشتند
جهاد، افراط گرایی اسلامی و تضادهای قومی
نبرد علیه اشغالگران ارتش سرخ شوروی در اولین قدم سلطه سالاری پشتونها را برباد داد و اسلام گرایی در بستر مدارس تازه تاسیس دینی در پاکستان مسیر افراطی را در پیش گرفت، از سوی دیگر دیکتاتوری و کتمان هویت اقوام دیگر در بستر تاریخی به نام افغانستان سبب رشد ناسیولیزم قومی و تضاد قومی در کشور گردید که فرجام جهاد را با درگیری هایی خونین داخلی در کابل و دیگر نقاط کشور به یک فاجعه تبدیل کرد و باردیگر اسپ چموش قدرت در دستان یک تاجیک افتاد، دستآوردی که برای هیچ پشتونی قابل قبول نبود. آنها از شدت غضب بی محابا و بدون هیچ هراسی کتاب دویمه سقاوی نوشتند و طرح چگونگی کوچ اجباری دیگر اقوام را از مناطق مرکزی، شمال و شمال شرق کشور ریختند تا زمینه برای اسکان پشتونها در این مناطق فراهم شود تا هیچ قومی بالا تر از رعیت سر بلند نتوانند!!
طالبان از بستر جنگ داخلی زاده شد که پدر و مادرش هویت مشخصی نداشت و آنچه معلوم بود طالبان فرزند پدر و مادر افغانی نبود، اما دایه های زیادی با داعیه های متعددی به تربیت آن کوشیدند، کودکی که جهان را فقط با یک چشم می دید و سعت جهانش همان بود که در مدارس اکوره ختک عرض و طول آن را ترسیم کرده بود، افراطی ترین تکفیریان جهان، کمونیست های خلقی، لیبرال های پشتون غربگرا، دانش آموختگان مدارس دیوبندی، نیمچه ملایانی که حیات را فقط در قتل و کشتار می دیدند و اسلام از نظر آنان دین قتال و شمشیر بود، انتحاری هایی که شیفته دیدار بهشت و حور بودند، مافیای مواد مخدر، دلالان اسلحه، همه در این گروه عضو بودند و بازی گران منطقه ای و کشورهای همسایه و تروریزم بین المللی و شرکت های تجاری نفتی و استخبارات پاکستان و…. همه به تربیت این گروه کوشیدند تا راه رفتن بیاموزند.
همه جریانهای که نام برده شد از ملغمه ای به نام طالبان هدفی و مقصدی داشتند، همه سعی داشتند از این گروه پلی بسازند برای عبور و برای مقصدی که دارند.
کمونیست های پشتون و دیگر جریانهای پشتونیزم برای سلطه از دست رفته خود، تنها روزنه امید شان طالبان بود که هم چماق تکفیر در دست داشتند و هم از دنیا بی خبر بودند و هم تعداد زیاد از آنها برای رفتن به بهشت، رقبا را ازصحنه حذف می کردند، آنها گمان برآن داشتند که طالبان بلدوزر تصفیه های سران و کله جنبانان قومی دیگر اقوام هستند که بعد از تصفیه می شود آنها راًکنار زد و یا به عنوان یک مفتی چون گذشته در گنار دولت سلطه سالار پشتون باقی خواهد ماند. اما این آرزو با پناه دادن القاعده و دیگر گروههای افراطی در افغانستان، کشور را به لانه های متعدد تروریسم بین المللی تبدیل کرد و با حمله آمریکا (٢٠٠١) در افغانستان آرزوهای پشتونیزم برباد رفت
جمهوریت و تقسیم قدرت
درکنفرانس بن ( دسمبر ٢٠٠١) قدرت به صورت نسبی میان اقوام و گروههای تقسیم شد هرچند تقریبا همه سهم واقعی خود را در آن نمی دیدند اما گفته شد که سهم واقعی اقوام بعد از تدوین قانون اساسی و سرشماری دقیق بیشتر روشن خواهدشد.
نیروهای آمریکایی و بین المللی برای مبارزه با تروریسم و افراطی گرایی و تحکیم پایه های دموکراسی و حکومت داری مدرن برای دولت نوبنیاد جمهوری در کشور کمک کردند، پول های زیادی برای توسعه کشور و زندگی بهتر افغانها سرازیر شد، مردم از اقوام مختلف خود را در آیینه دولت افغانستان می دیدند.
اما رقابت ها از همان ابتدا برای کسب قدرت و مقام بیشتر آغاز شده بود، گروههای پشتون برای تصفیه کارمندان تاجیک و دیگر اقوام چه تلاش ها که نکردند، دیگر اقوام نیز خود را کمتر از پشتونها نمی دیدند، در نتیجه اولین کاری که برای روشن شدن میزان نفوس و قدرت واقعی اقوام صورت می گرفت یعنی سرشماری دقیق هرگز صورت نگرفت، در کنار رقابتهای قومی در ادارات و وزارتخانه ها غده سرطانی دیگری نیز به سرعت رشد کرد و آن گسترش فساد بود که مقامات دولتی افغانستان را در خود غرق کرد و اولین دولت فساد پیشه در جهان شد.
صدها میلیارد دالر کمک های جهانی بجای توسعه بکام مافیای فساد فرو رفت، براساس آمارهای آمریکا و سازمان ملل شصت درصد از کمک های بین المللی برای توسعه کشور در جنوب مصرف شده که ١۵ درصد از این کمک ها مستقیم به جیب طالبان رفته است، مثلا اگر جاده یا مکتبی در جنوب ساخته می شد ١۵ درصد از این بودجه به طالبان داده می شد تا اجازه عمل و کار بدهند!
رقابتهای قومی و گسترش فساد در مقامات، جای طالبان را بار دیگر در افغانستان بازکرد، این گروه با استفاده از کمک های نظامی کشورهای همسایه، کشت و قاچاق مواد مخدر و سهم گرفتن در مافیای فساد، روز به روز قدرت بیشتری گرفت..
رقابت ها هیچ گاه در افغانستان سازنده نشد، رقابت علمی، گسترش مکاتب و دانشگاه و تربیت نخبگان هیچ گاه در بیست سال دوره جمهوریت بهینه نشد، بلکه موفقیت یک ولایت چون دایکندی درکنکور به اعتراض چند مقام و نماینده پشتون تبار در پارلمان مبدل شده که آن را عادلانه نخوانده بودند و خواستارمیزان قبولی کنکور به تناسب قومی شده بود و یا اعطای نشان مارشالی به جنرال دوستم سبب شد که یکی از بزرگان پشتون ازشدت غضب تنبانش را در ملا عام بیرون بیاورد!.
صاحبان قدرت فرورفته در فساد افغانستان حتی از درک این حقیقت عاجز بودند که حضور آمریکا و دیگر نیروهای بین المللی در افغانستان همیشگی نیست، آمریکا برای حضور نظامی در یک کشور نگاه تجاری دارد، هزینه ای را که برای سربازانش انجام می دهد، باید چند برابر آن نفع داشته باشد و گرنه منطقه را ترک می کنند، آنها تیکه داران دموکراسی نیستند که برای تداوم آن در یک کشور هزینه مالی و جانی بدهند.
طالبان در عصر جمهوریت پس از اندک زمان کوتاه دوباره قد راست کرد و استخبارات پاکستان و دیگر کشورها و جریانهای حامی افراطی گری در افغانستان آنها را حمایت کردند، شبکه پیچیده مافیای مواد مخدر، باج گیری های کلان از بودجه های توسعوی کمک های جهانی و….منابع مالی طالبان در عصر جمهوریت بود، آنها از شکست ٢٠٠١ درسهای زیادی گرفتند، شبکه استخباراتی قوی ایجاد کردند و نفوذ گسترده در دولت های مفسد کرزی و اشرف غنی پیداکردند طوری که از کوچک ترین تصمیمات دولت، طالبان با خبر می شدند و حتی عوامل نفوذی امکانات دولتی را نیز در اختیار طالبان قرار می دادند.
آنها به خوبی در عرصه سیاست یادگرفتند که چگونه با خارجیان تعامل کنند، پشتونیست هایی که حتی تحمل تقسیمات نسبی قدرت را در افغانستان تحمل نداشتند بازوان و لابی گران قوی برای طالبان در داخل جمهوریت و جامعه جهانی بودند.
لابی گری ها سبب شد که تعداد زیادی از رهبران طالبان از زندان گوانتانامو توسط آمریکا آزاد شوند، در نتیجه زمینه مذاکرات دوحه میان طالبان و آمریکا آغازشد و لابی گر پشتونیست چون زلمی خلیلزاد نقشی را بازی کرد که ابهت آمریکا و جمهوریت فاسد شده کابل را به نفع طالبان، یکجا برباد داد. با خروج شتابزده آمریکا از افغانستان دستآوردهای بیست سال جمهوریت و تجربه دموکراسی و مدارا سالاری و همزیستی مسالمت آمیز قومی و مشارکت همگانی در قدرت و… همه یک شبه برباد فنا رفت و دیو سیاه طالبان با درفش سفید انسان افغانستانی امروزی این سر زمین را به عصر قرون وسطا رجعت داد
همبستری پشتونیزم و افراط گرایی دینی
با سیطره دوباره طالبان در می ٢٠٢١بر افغانستان، امروز اکثریت پشتونها چه در داخل و چه در کشورهای خارجی از طالبان تمام قد دفاع می کنند، از بقایای کمونیست های پشتون گرفته تا اسلامگرا های میانه رو، اخوانی، دیو بندی و نقشبندی، اسلام گرا های افراطی و انتحاری و ملی گراها و لیبرالهای غرب زده و… همه مداح طالبانی هستند که نیمی از جمعیت این سرزمین یعنی زنان از تحصیل محروم هستند، بازسازی و توسعه، متوقف است و امارت در دستان چند ملای پشتون است و برای دیگر اقوام حتی نفس کشیدن را هم دشوار کرده است. کشور های همسایه از ترس چنین توحشی اطراف مرزهای افغانستان حصار می کشند و جنون طالبانیزم پشتونهای آن طرف دیورند را هم به وجد آورده تا امارت طالبانی دیگر را در ایالت پختونخواه و بلوچستان پاکستان بنا کنند.
پشتونیزم اکنون باور دارد که امارت طالبانی پلی است برای رویا های پشتونیزم تا در سایه خشونت و انتحار همه رقیبان را به فنا ببرند و حتی زخم ناسور دیورند را هم نقره داغ کند و رویای لر و بر چون سر زمین موعود نیل تا فرات یهودیان را از پل متک تا اتک را تحقق عملی ببخشد!
پشتونها از همبستری افراطیت دینی با پشتونیزم انتظار فرزندی را می کشند که دیگر اقوام در افغانستان رعیت سر بزیری باشند که حتی خیال سهم در قدرت را هم نداشته باشند و لر و بر با جراحی روده سرطانی دیورند یکی شده اند و پاکستان اتمی در برابر خشم پشتونی با قدرت افراطیت دینی و انتحار، تسلیم و به پاکستان تجزیه شده مبدل شده است!. پشتونیزم و حامیان طالبان در خارج و داخل استدلال می کنند که طالبان زمان حال با طالبان عصر ملاعمر تفاوتها دارد، امنیت سراسری برقرار کرده و از فساد دولتی خبری نیست و کشت خشخاش را هم ممنوع کرده و به آمریکا تعهد داده که به هیچ گروهی که منافع آمریکا را به خطر می آندازد در افغانستان اجازه فعالیت ندهد و دیگر از نزاع قومی هم خبری نیست، قدرت بطور کامل در اختیار پشتون است و طالبان پذیرفته اند که دیگر اقوام رعیت آرام و خموش باشند
پشتونیزم و عبور از پل شکسته افراط گرایی دینی
آنچه گفته آمدیم روشن شد که توجیه گری دینی طی سه قرن گذشته همیشه در خدمت منافع پشتونیزم بوده و هربار که میان این دو فاصله افتاده یا حبیب الله کلکانی کله جنبانیده و یا برهانی الدین ربانی بدخشی داعیه رهبری این سرزمین را ادعا کرده است.
اکنون به همین دلیل پشتونیزم برای حفظ اقتدار خود با چنگ و دندان به دامن افراط گرایی دینی به نام طالبان چسپیده تا مسیر آنان را بار دیگر در سایه کشتار و انتحار صاف نمایند.
آیاپشتونیزم از پل افراط گرایی دینی به سلامت عبور می تواند؟
اگر جریان پشتونیزم براین باور باشد که گرو ههای افراطی چون طالبان پلی برای ر سیدن به اهداف شان خواهد بود، به دلایل زیر توهم بس کودکانه است.
١- اگر در گذشته عالمان درباری در خدمت سلطه سالاران پشتون بود، امروز برعکس آن است و طی دو دره حاکمیت طالبان در کابل این پشتونیزم بوده که در خدمت آنان قرار گرفته است، توجیه و دفاع از طالبان در دوره اول قدرتش در کابل، توسط یک زن پشتون استخدام شده در کاخ سفید، نشان می دهد که پشتونیزم چگونه تمام قد در توجیه جنایات طالبان می کوشند، در حالی که طالبان و دیگر گروههای اسلام گرا با تمام تعصبات خشک قومی شان سودای دیگری در سردارند، بازگشت آنان به سنت های دینی بازگشت به قرون وسطا است که می خواهند به نام جهاد و امر به معروف و نهی ازمنکر هر آنچه را که از نظر خود خلاف شرع می دانند، از دم شمشیر بگذرانند، درست است که طالبان گرایش های پشتونی شدید دارند ولی آبشخور فکری آنها با پشتونیزم زمین تا آسمان است.
پشتونیزم هرچه ناله کند که ممنوعیت زنان از تحصیل باز گشت افغانستان به عصر حجر است، گوشی برای طالبان وجود ندارد که بشنود!.
٢- طالبان افغانستان و طالبان پاکستان و جریانهای تکفیری القاعده، داعش، نهضت اسلامی ترکستان و گروههای ایغوری، ازبک و تاجیک و…. همه آش یک کاسه هستند که هدف شان نابودی و قتل و کشتار و بازگشت به عصر حجر و نابودی انسانیت و مدنیت است و در این زمینه باهم تعهد و همکاری دارند، امروز افغانستان بار دیگر به مهمترین لانه گروههای تروریستی تکفيری مبدل شده و در آنجا انواع عملیات های تروریستی را فرامی گرفته و در اقصی نقاط جهان حملات تروریستی انجام می دهند، پاکستان، ایران، قزاقستان و روسیه نمونه های آشکار این نوع از عملیاتهای تروریستی است که از افغانستان سازماندهی و اجرا شد.
در چنین وضعیتی پشتونیزم در همکاری با طالبان بزرگ ترین حماقت تاریخی را مرتکب شده اند، آنها هیچگاه در سایه تروریزم طالبانی به سرمنزل مقصود نخواهند رسید، آنها خواسته و نا خواسته در خدمت تروریزم طالبانی قرار گرفته اند و اعمال و جنایات آنان را در عرصه بین الملل توجیه می کنند و حتی توهم تجزیه پاکستان را در حمایت از تی تی پی یا طالبان پاکستانی در سر دارند!
٣- بدون تردید کشورهای همسایه و جامعه جهانی اجازه نخواهند داد که طالبان بیش از این در افغانستان قدرت پایدار داشته باشند، وضعيت کنونی جهان از جمله جنگ اوکراین و غزه و رقابت بر سر تک قطبی و چند قطبی شدن جهان، سبب تداوم حاکمیت طالبان در افغانستان شده و نیز این نگرانی وجود دارد که در صورت تضعیف طالبان، افغانستان بار دیگر گرفتار جنگ داخلی شده و جهان بار دیگر شاهد میلیونها آواره افغان در سطح جهان باشند.
بدین ترتیب وضعیت افغانستان به سرزمینی که به قانون جنگل شباهت دارد، برای مدت نامعلومی ادامه خواهد یافت و بدون تردید شکست طالبان در افغانستان رویاهای پشتونیزم را نیز برباد خواهد داد.
۴- سلطه سالاری پشتونها در گذشته به دلیل نبود آگاهی میان توده های مردم بود، ولی امروز با رشد آگاهی عمومی، سلطه سالاری پشتونها و رعیت سازی دیگر اقوام یک توهم بیش نیست و از سوی دیگر حکومت تک قومی در دنیای امروز جایی ندارد، حاکمیت تک قومی سبب عقب ماندگی و فقر و فلاکت در آن کشورخواهد شد و این به ضرر قوم حاکم خواهد بود، هرچند که پشتونیزم را باکی از عقب ماندگی نیست فقط برای شان سلطه سالاری مهم است.
چه باید کرد؟
آنچه گفته آمدیم چند گزینه برای آینده افغانستان متصور است:
الف- پذیرش سلطه طالبان
بدون تردید طالبان و پشتونیزم هردو آرزوی تداوم وضعیتی کنونی را دارند، وضعیتی که عملا اقوام دیگر از ترس به رعیت سر به زیر تبدل شده اند، کسی را یارای قیام و مقابله با طالبان نیست و کشورهای جهان هم خسته از افغانستان گرفتاری های دیگری دارند و از ترس گسترش جنگ داخلی به گروههای مقاومت گر مسلح کمک نمی کنند،.
اکنون نیز کشور طی سه سال در سایه امارت اسلامی بازگشت به قرون وسطا کرده و اگر به همین منوال ادامه پیداکند در آینده از افغانستان نسلی بیسوادی خواهیم داشت که فکر قرون وسطایی دارند و در قرن ٢١ زندگی میکنند و به بزرگ ترین مرکز توریزم بین المللی تبدیل شده است.
ب- بازگشت به حکومت وحدت ملی
برخی از رهبران گذشته دوران جمهوریت در لابی گری بین المللی در تلاشند تا باردیگر عصر جمهوریت را به کشور بازگردانند، در این تلاشها برخی از پشتونیست ها نیز همگام اند. اما تجربه دوباره جمهوریت جز تداوم نفاق و خونریزی و غرق شدن در فساد دستآوردی نخواهد داشت، همین جمهوریت بود که تعصبات قومی را چنان بالا برد که یگ بزرگ قومی پشتون از شدت تعصب در ملا عام تنبانش را در آورد و همین جمهوریت بود که افغانستان مقام اول فساد در جهان را پیدا کرد و همین جمهوریت بود که دستان طالبان و تروریزم و انتحار و قتل و کشتار و مافیای مواد مخدر و ارگ نشینان و….. در یک کاسه بود. بدون تردید جمهوریت برابر است با تداوم نزاع قومی، تعصبات، کتمان واقعیتها، تروریزم و قتل و غارت و فساد و چنین تجربه ای تلخی یکبار کافی است
ج- فدرالیسم
فدرالیسم یگانه راه حل معقول برای بحران چند قومی و مذهبی در افغانستان است، بسیاری از بزرگان اقوام دیگر چون تاجیک ها، هزاره ها و ازبک ها خواهان همین طرح اند، ولی پشتونها هرگز تن به چنین طرحی نمی دهند و آن را مساوی با تجزیه کشور می دانند، آنها می دآنند که سلطه سالاری پشتون با طرح فدرالی برای همیشه پایان خواهد یافت و برای برهم زدن این طرح به هر خشونتی دست می زنند و حاضرند همیشه افغانستان ناامن و عقب مانده بماند اما طرح فدرالی پیاده نگردد
د- تجزیه به شمال و جنوب
تعدادی از روشنفکران تاجیک، هزاره و ازبک خواهان تجزیه افغانستان به شمال به نام خراسان و جنوب به نام افغانستان اند، یک ماه پیش گروهی در یک تظاهرات در شهر فرانکفورت آلمان رسما این خواسته را مطرح کردند و نیز انجمن ها و تشکل هایی در خارج و داخل کشور هستند که برای تحقق این ایده تلاش می کنند.
این طرح یکی از راهکارهایی بنیادی است که اقوام دیگر را از سلطه سالاری پشتونها رها می کند ولی تحقق آن کار دشوار و خونین خواهد بود زیرا پشتون ها هرگز به راحتی به چنین راهکاری تن نخواهند داد و دیگر آقوام نیز بدون پشتیبانی بین المللی توان دفاع از مرزهای خراسان را ندارند. تحقق این طرح نیاز به این دارد که جامعه جهانی به این نتیجه برسند که بحران افغانستان بدون تجزیه ممکن نیست و برای تحقق دوکشوری، آنها هردو کشور را حمایت همه جانبه نظامی، سیاسی، حقوقی و اقتصادی نمایند. این بستر میان اقوام غیر پشتون فراهم است بشرطی که جامعه جهانی و نهادهای بین المللی را بقبولانند که تجزیه افغانستان تنها راه حل برون رفت از بحران است، اما اثبات این ضرورت برای کشورهای ذیدخل در افغانستان چقدر امکان پذیر است و یا چه مدتی طول خواهد کشید تا تجزیه شود، سئوالی است که پاسخ روشنی ندارد
ه- تقسیم افغانستان
جوبایدن رئیس جمهور آمریکا با صراحت اعلام کرده است که مردم افغانستان هیچگاه متحد نخواهند شد! بسیاری از کارشناسان این سخن را به معنی تجزیه و یا تقسیم افغانستان میان کشورهای همسایه تحلیل کردند و اشاره کردند که با توجه به بحران تمام نشدنی افغانستان، اکنون جهان نیز از یک افغانستان متحد ناامید شده اند.
مطبوعات پاکستانی با اشاره به سخنان بایدن نوشته اند که برای برون رفت از بحران و فرونشاندن سریع پیامد های ناشی از تجزیه افغانستان، بهتر است که این کشور تقسیم شود، مناطق پشتون نشین را پاکستان و تاجیک نشین را تاجیکستان و ازبک نشین را ازبکستان و شیعه و هزاره نشين را ایران به تصرف خود در آورد، زیرا این کشورها فقط می تواند با تسلط سریع و برق آسا در مناطق یاد شده داشته باشند و از ایجاد بحران و خونریزی جلو گیری کنند و این کشور ها قدرت مهار هریک از اقوام ساکن در افغانستان سابق را دارند.
این طرح هرچند ممکن است از بحرانهای خونین بعد از تقسیم جلوگیری کند، اما در قدم اول نیاز مند همه پرسی دارند که آیا مردم ساکن در هریک از جغرافیای تقسیم شده راضی به الحاق به کشورهای همسایه هستند یانه؟ آیا کشورهای جهان این تقسیم را به رسمیت می شناسند یانه؟ آیا اختلاف مرزی بیشتری بعد از تقسیم میراث افغانستان میان کشورهای همسایه بوجود نخواهد آمد؟
نتیجه:
اینها طرح هایی است که بعد از سلطه دوباره طالبان در افغانستان مطرح است، ولی هنوز راه حل روشنی برای آن ارائه نشده است، اما افغانستان هرگز به گذشته بر نخواهد گشت و آقوام دیگر سلطه سالاری پشتونها را تحمل نخواهند کرد و اصرار پشتونها برای چنین سلطه سالاریی جز تباهی مردم از جمله خود پشتونها دستآورد دیگری نخواهد داشت.
بنابراین اگر این بار، بار دیگر پشتونها بر توهم سلطه سالاری خود و رعیت پنداری دیگران اصرار کنند و دست به دامان تروریزم و گروههای افراطی و انتحار و بشکه رزد بزنند، بدون تردید افغانستان یا تجزیه می شود و یا میراث آن را کشورهای همسایه میان خود تقسیم می کنند، زیرا کشورها و ملتهای جهان نیز از اصرار سلطه سالاری پشتونها خسته شده اند و ادامه این پافشاری ممکن است ذهنیت کشورهای جهان و نهادهای بین المللی و حقوقی را در مورد تجزیه یا تقسیم افغانستان، تغییر دهد.