بستن

حزب وحدت به مثابه رخداد

حزب وحدت خانه قدرت برای هزاره‌ها بود، اما اکنون دیوارهای آن خانه شکوهمند فروریخته است. تأسیس حزب وحدت نیز همچون دیگر احزاب جهادی برآیند شکاف‌های اجتماعی بوده است. در افغانستان چندین شکاف‌ اجتماعی فعال است که به نوعی صورت‌بندی مناسبات قدرت نیز بر مبنای همین شکاف‌های اجتماعی است

حزب وحدت به مثابه رخداد

یک: حزب

حزب خانه قدرت است. در نظام‌ سیاسی مردم‌سالار همه‌ی مردم در مقام شهروند جزء بازیگران سیاسی هستند و سیاست هم عرصه‌ی باز برای بازی همگانی است. در نظام سیاسی مردم‌سالار، انتخابات قاعده عام و پذیرفته‌شده در بازی سیاسی است. مردم به عنوان شهروندان فعال و کنشگران سیاسی از طریق پروسه انتخابات حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را دارند، اما به دلیل سرشت همگانی‌بودنِ انتخابات، کنشگران سیاسی در قالب گروه‌های سازمان‌یافته و  با برنامه‌ریزی منظم اقدام به سیاست‌ورزی می‌نمایند. در چنین وضعیت نقش فرد نسبت به نقش گروه‌ها و جریان‌ها ناچیز است. بنابراین، افراد در قالب گروه‌ها، جریان‌ها و احزاب سیاسی فعال می‌شوند و تلاش می‌کنند تا منافع فردی‌اش را با منافع یک جمع و گروه کلان پیوند بزنند. در میان همه‌ی گروه‌ها و جریان‌های سیاسی، نقش احزاب نسبت به همه برجسته‌تر است و پس از دولت، احزاب سیاسی بیشترین ظرفیت را برای کسب قدرت، مدیریت قدرت و تأمین منافع جمعی دارند. درون‌مایه احزاب قدرت است و  اراده جمعی معطوف به قدرت.

 امروزه تحزب بخش جدایی ناپذیری از حیات سیاسی است؛ حیات سیاسی‌ای که در آن مردم شریک در قدرت تصمیم‌گیری نسبت به سرنوشت و زندگی روزمره‌شان باشند. در کشورهای غربی، احزاب سیاسی در راستای مردمی‌سازی قدرت و آزادسازی جوامع از استبدادِ حکومت‌های توتالیتر شکل گرفتند. با به رسمیت شناختنِ حق رأی همگانی، احزاب سیاسی نیز به طور جدی پا به عرصه‌ی سیاست گذاشتند و به عنوان سازمان‌های با درون‌مایه کار سیاسی به صورت سراسری و غیروابسته به افراد و اشخاص شروع به فعالیت نمودند. ویژگی احزاب سیاسی در اواخر قرن نوزدهم در اروپای غربی، مربوط به سلسله مراتب سازمانی آن‌ها بود، وگرنه قبل از آن هم گروه‌ها به طور جمعی کار سیاسی می‌کردند، اما به دلیل این‌که فاقد سلسله مراتب سازمانی بودند، نقش آن‌چنانی در سیاست‌ورزی و مدیریت قدرت نداشتند.

موریس دوورژه، یکی از نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی‌سیاسی و مطالعات حزبی در فرانسه، معتقد است که همراه با توسعه حق رأی، گروه‌های پارلمانی کمیته‌های انتخاباتی را فعال نگه‌داشتند تا در دور بعدی انتخابات از اقبال بیشتری برای پیروزی و راه یافتن به پارلمان برخوردار باشند. حلقه پیوند گروه‌های پارلمانی و کمیته‌های انتخاباتی، دفتری بود که به منظور هماهنگ کردن فعالیت کمیته‌های انتخاباتی به وجود آمد که به تدریج هسته اولیه حزب را شکل داد. بعد نوع دیگری از احزاب به وجود آمد که به ابتکار اشخاص با نفوذ بستگی داشت و یا هسته اولیه آن‌ را گروه‌های صنفی تشکیل می‌دادند.[i] 

پیشینه تحزب به معنای امروزی آن در افغانستان به دهه دموکراسی برمی‌گردد. با به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، حزب به کانون اصلی سیاست و مدیریت قدرت تبدیل شد. اما، امروزه حزب به عنوان سازمان سیاسی که برنامه‌ی منظم برای مدیریت قدرت داشته باشد، در افغانستان وجود ندارد، بلکه بیشتر گروه‌های قومی و مذهبی است که فعالیت سیاسی می‌کنند. حزب نوعی سازمان‌ سیاسی با ساختار و سلسله مراتب تعریف شده است که بر اساس سازوکار دموکراتیک اقدام به سیاست‌ورزی می‌کند و نقش بسیار برجسته در مدیریت قدرت دارد. در نظام دموکراسی حزب سیاسی ستون اصلی به حساب می‌آید و دموکراسی بدون حضور فعال احزاب سیاسی، فاقد ارزش بوده و قدرت در آن بی‌خانه، بی‌ریشه و سرگردان خواهد بود. در نبود احزاب سیاسی فعال و همگانی، مردمی‌سازی قدرت محال است و اگر انتخابات هم برگزار شود در نهایت به ظهور دیکتاتورهای کوچک با خشونت‌ بسیار ختم می‌شود. چنانچه از تجربه دموکراسی قومی بعداز کنفرانس بُن آموختیم، دموکراسی بدون احزاب سیاسی فعال، هیچ تفاوتی با دیکتاتوری‌ها ندارد؛ در واقع رییس جمهوری که از آدرس حزب سیاسی با حمایت و رأی مردم به قدرت نرسد، وقتی با فردیت و رأی سازمان‌نیافته به قدرت رسید، تبدیل به دیکتاتورِ منتخب می‌شود. 

دو: حزب وحدت

حزب وحدت خانه قدرت برای هزاره‌ها بود، اما اکنون دیوارهای آن خانه شکوهمند فروریخته است. تأسیس حزب وحدت نیز همچون دیگر احزاب جهادی برآیند شکاف‌های اجتماعی بوده است. در افغانستان چندین شکاف‌ اجتماعی فعال است که به نوعی صورت‌بندی مناسبات قدرت نیز بر مبنای همین شکاف‌های اجتماعی است. نظام دموکراسی که بعداز سقوط طالبان شکل گرفت، نیز بر مبنای همین شکاف‌های اجتماعی فعال استوار  بوده است. شکاف‌های اجتماعی در همه‌ی جوامع انسانی وجود داشته، اما با این تفاوت که بعضی از شکاف‌ها در بعضی جوامع فعال بوده و بعضی غیرفعال، بعضی شکاف‌ها همدیگر را قطع کرده و بعضی همدیگر را تقویت. تعدد شکاف‌ها از جمله ویژگی‌های خاص یک جامعه است. در افغانستان شکاف‌های اجتماعی فعال عبارت از شکاف قومیت، مذهب، زبان، منطقه و طبقه است. بنابراین، این شکاف‌ها بر تحزب و عقلانیت سیاسی نیز تأثیر مستقیم گذاشته و احزاب سیاسی نیز بر مبنای همین شکاف‌های اجتماعی به وجود آمده است.

حزب وحدت یکی از آن‌جمله احزاب قومی بود که بر اساس نیاز جامعه‌ی هزاره شکل گرفت. در آغاز مقاومت علیه حکومت کمونیست‌ها در افغانستان، هزاره‌ها نیز همچون دیگر گروه‌های قومی و مذهبی به‌طور پراکنده در گروه‌های کوچک و ناهماهنگ مبارزه می‌کردند، اما در نهایت به درگیری و منازعات میان‌گروهی رسیدند و میان خود درگیر شدند. بنابراین، نیاز آن روز جامعه‌ی هزاره/شیعه این بود که از منازعات میان‌گروهی بکاهند و به سوی وحدت گروهی بروند تا بتوانند در صحنه‌ی سیاست ملی نیز توان مشارکت داشته باشند. سید عسکر موسوی، علت شکل‌گیری حزب وحدت را این سه عامل عمده می‌داند؛ فشار ایران برای کنار گذاشتنِ جناح‌گرایی، تقضای مردم که گروه‌گرایی را عامل ادامه جنگ داخلی می‌دانستند و پی بردن گروه‌های هشت‌گانه به ناکارآیی‌شان به ویژه پس از آن‌که توسط گروه‌های اهل‌سنت در حکومت مجاهدین سهمی به آن‌ها داده نشد و حتا موجودیت‌شان به عنوان یکی از گروه‌های قومی و مذهبی انکار و نادیده گرفته شد.[ii]

در میان گروه‌های سیاسی هشت‌گانه هزاره/شیعه دو جریان عمده سازمان نصر و پاسداران جهاد با همدیگر بیشتر از همه درگیر بودند و در نهایت با همدیگر کنار آمدند. در بهار ۱۳۶۷، محمد اکبری، سید محمد سجادی و قربانعلی عرفانی با همدیگر روی رفع اختلافات میان‌گروهی سازمان نصر و پاسداران جهاد گفتگو کردند و در نهایت زمینه نشست فرماندهان سازمان نصر و پاسداران جهاد را در ۲۴ سرطان ۱۳۶۷ در مرکز ولسوالی پنجاب فراهم ساختند. بعداز آن در گردهمایی ۱۶سنبله ۱۳۶۷ در مرکز ولسوالی لعل‌وسرجنگل، فرماندهان سازمان نصر و پاسداران جهاد، منشور اتحاد را در ۱۲ ماده امضاء نمودند. بعداز آن از سایر گروه‌های هزاره/شیعه برای پیوستن به این اتحاد دعوت شد. بعداز یک سال گفتگوهای میان‌گروهی، بالاخره در ۲۵ سرطان ۱۳۹۸ در ولایت بامیان، طی ۹ روز بحث و گفتگو میان نمایندگان گروه‌های هزاره/شیعه از ۱۳ ولایت، «میثاق وحدت» در ۲۰ ماده به امضاء رسید، گروه‌های هشت‌گانه منحل اعلام شد و «حزب وحدت اسلامی افغانستان» رسماً اعلام موجودیت نمود و جانشین شورای ائتلاف اسلامی گردید.[iii]

حزب وحدت آغاز سیاست‌ورزی هزاره‌ها در عرصه‌ی سیاست ملی بود. قبل از آن هر چه بود رقابت‌های محلی و منازعات در سطح محلی و میان‌گروهی بود. حزب وحدت نخستین تجربه سیاسی هزاره‌ها بود که با آن خواستی معطوف به قدرت را مطرح نمودند. فلسفه وجودی حزب وحدت هم آن‌چنان پیچیده نیست، بلکه خیلی ساده آن را می‌توان در این سخنان عبدالعلی مزاری، نخستین دبیر کل حزب وحدت خلاصه کرد؛ «برادرانی که در پیشاور نشسته بودند، گفتند که شیعه‌ها[هزاره‌ها] در افغانستان دو درصد یا سه درصد هستند و از کل رادیوها اعلام شد که شیعه‌ دو درصد یا سه درصد هیچ حق ندارد که در حکومت نقش داشته باشد… در اینجا بود که ما فکر کردیم که پس تا حالا در سر و صورت خود می‌زدیم که دولت در افغانستان تشکیل بدهیم و آن دولت وابسته نباشد، حکومت ناب اسلامی باشد و وقتی که ما در افغانستان موجودیت نداریم، این حرف بی‌خودی نیست. باید اول از موجودیت خود در افغانستان دفاع کنیم، ما باید اول برای این برادران اثبات کنیم که ما در افغانستان هستیم و روی این مسئله بود که حزب وحدت تشکیل شد.»[iv]  بنابراین، حزب وحدت را می‌توانیم نقطه‌ی گسست درنظر بگیریم؛ گسست از یک وضعیتی که هزاره‌ها با خودشان درگیر بوده و از حقیقت زمانه‌ی خود ناآگاه بودند. 

سه: حزب وحدت به مثابه رخداد

حزب وحدت در شرایطی به عرصه‌ی سیاست وارد شد که هزاره‌ها شدیداً به همچون سازمان سیاسی نیاز داشتند. حزب وحدت در درو واقع پاسخ به نیاز آن زمان بود که تبدیل به یکی از تجربه‌های موفق سیاسی هزاره‌ها در عرصه‌ی سیاست شد. یعنی آغاز آشتی هزاره‌ها با قدرت در سطح ملی. چرا که تمام آن مواردی که می‌بایستی یک حزب سیاسی داشته‌ باشد را دارا بود؛ ایدئولوژی، تولید گفتمان، تونایی بسیج مردمی، ارادئه الگو و نمادهای  به‌خصوص. بنابراین، بنیان‌گذاران حزب وحدت با آگاهی از وضعیت موجود در آن زمان اقدام به سیاست‌ورزی آگانه نمودند. برای درک بهتر این موضوع، از آلن بدیو، فیلسوف مطرح و شناخته‌شده کمک می‌گیرم. بدیو به لحاظ گرایش سیاسی از جمله‌ی چپ‌های رادیکال، و مسئله اصلی او «حقیقت» و بازاندیشی درباره مفهوم حقیقت و این‌که از چه عرصه‌های به شناختِ حقیقت می‌رسیم، است. بدیو در کتابِ «فلسفه و رخداد» چهار عرصه‌ را برای شناختِ «حقیقت» مورد بررسی قرار می‌دهد و این چهار عرصه عبارت از؛ «علم»، «سیاست»، «هنر» و «عشق» است. بدیو هر یک از این عرصه‌ها را یک رخداد درنظر می‌گیرد و معتقد است که حقیقت با دانش و معرفت درک و شناخته نمی‌شود، بلکه با رخداد به درک و شناختِ حقیقت می‌توان رسید، چرا که حقیقت پس از رخداد آشکار می‌شود، و رخداد همان گسست از یک وضعیّت است؛ «…رخداد آن چیزی است که امکانی را که نامرئی یا حتی نااندیشیدنی بود آشکار می‌کند. رخداد به خودی خود آفرینش یک واقعیت نیست؛ خلق یک امکان است، امکانی را می‌گشاید… رخداد خلق امکانِ یک منوال حقیقت در جهان است و نه آنچه خود این منوال حقیقت را می‌آفریند.[v]

با این پیش‌درآمد؛ تأسیس حزب وحدت را در تاریخ سیاسی هزاره‌ها، می‌توانیم به عنوان یک رخداد سیاسی مورد تأمل و بررسی قرار دهیم. حزب وحدت به عنوان یک رخداد سیاسی برای هزاره‌ها یک حقیقت سیاسی را خیلی خوب آشکار نمود؛ این‌که حقیقت سیاسی همان «قدرت» است که امکان تصمیم‌گیری را فراهم می‌سازد. بنیان‌گذاران حزب وحدت، مهم‌ترین مسئله‌ی هزاره‌ها را نیز قدرتِ اراده‌ی تصمیم‌گیری در عرصه‌ی سیاسی، تعدیل واحدهای اداری، و سهیم‌بودن در قدرتِ تصمیم‌گیری در سطح ملی تعریف نمودند. چنانچه در وضعیتِ قبل از حزب وحدت، چگونه دورماندن از سیاست مسئله‌ی اصلی برای هزاره‌ها بوده‌است. به‌طور نمونه با تأسیس حزب وحدت هزاره‌ها نخستین‌بار در عرصه‌ی سیاست گام نهادند و در واقع با حزب وحدت هزاره‌ها سیاسی شدند، و آن حقیقت سیاسی را که عبارت از «قدرت» است، مسئله‌ی خود قرار دادند. به‌طور جدی درباره این حقیقتِ انضمامی فکر ِجمعی نمودند و برای به‌دست آوردن قدرت و شناختِ حقیقتِ گمشده‌ای خویش کنش سیاسیِ جمعی انجام دادند. پس از این لحاظ، حزب وحدت برای هزاره‌ها حیثیت یک رخداد سیاسی را دارد که هزاره‌ها را به‌سوی شناخت و درک حقیقت عینی و انضمامی سوق داد و مسیر تاریخ هزاره‌‌ها را از انزواگرایی به‌سوی سهیم‌شدن در قدرت تصمیم‌گیری رهنمون نمود. حزب وحدت برای هزاره‌ها رخدادِ سیاسی‌ای بود که برآیند و نتیجه‌‌اش با همه‌ی اتفاقات خون‌بارِ بعداز آن، جرم‌زدایی از هویت هزاره‌ها در عرصه‌های دیگر بوده‌است. اما، اکنون دیگر از آن حزب وحدت که امکانِ سهیم‌سازی هزاره‌ها را در قدرت فراهم سازد، چندان اثر و خبری نیست. بعداز سرنگونی طالبان و روی‌کار آمدنِ نظام سیاسی جدید(دموکراسی) حزب‌های وحدت شکل‌ گرفتند که عرصه‌ی شناخت حقیقت سیاسی را برای هزاره‌ها پاره‌پاره کردند و آن رخدادِ باشکوه سیاسی را از بین بردند. پیامد و نتیجه‌ی پایانِ آن رخداد سیاسی نابودی امکان‌های سیاسی نیز بوده است. نابودی امکان‌های که حزب وحدت فراهم نموده بود، هزاره‌ها را از حقیقت دور ساخت. هزاره‌ها در این نزدیک به دو دهه‌ی که به‌نام دموکراسی گذشت، بیش از همه‌ی دیگر اقوام نفرت‌پراگنی نمودند، درگیر خودزنی شدند و همچون گذشته‌ی قبل از حزب وحدت به گروه‌گرایی، حزب‌سازی در سطح قبیله و قریه روی آوردند. از سیاست و مدیریت قدرت فاصله گرفتند، بی‌هیچ سازمان سیاسی به خیابان‌ها رفتند و در نهایت وزیر شان درجه چندم، معاون رییس جمهور شان انگشت ششم و رهبران سیاسی‌شان بی‌پناه‌تر از توده مردم شدند. بعداز فروپاشی حزب وحدت، منازعه‌ی درون هزار‌گی بیشتر و انشعاب حزبی زیاد شد، هزاره‌ها دوباره به گذشته‌ی غیرسیاسی‌شان برگشتند، به سیاست محلی و قریه‌ای روی آوردند. از حقیقت سیاسی دور شدند و دنبال گروه‌های پراکنده فاقدِ امر سیاسی را گرفتند تا شاید در سایه‌ی لطفِ ارباب انحصارِ چند روزی زنده بمانند، مهم نبوده‌ است که در زیر سلطه چه کسانی و با چه قیمتی. اگر واضح‌تر بگویم، به‌روزترین پروژه‌ی سیاست‌زدایی هزاره‌ها را این روزها «سرور دانش» مدیریت می‌کند. سرور دانش آخرین میخ را بر تابوب حزب وحدت می‌کوبد و میراثی را که از عبدالعلی مزاری برای محمدکریم خلیلی باقی مانده بود، را در بدل یک معاونیتِ پوشالی به درگاه ارباب انحصار پیشکش نموده است. در آخرین همایش حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری محمدکریم خلیلی که اول جدی امسال در واکنش به تقلب گسترده در انتخابات ریاست جمهوری، در کابل برگزار شده بود، بیشترین واکنش منفی، تخریب، موضع‌گیری و نفرت‌پراگنی از سوی نزدیکان سرور دانش صورت گرفت. اکنون حزب وحدت به مثابه یک نوستالژی جمعی است که هر گاه یادی از آن می‌شود، توأم با حسرت و ناامیدی است. وضعیت این روزهای هزاره‌ها با وضعیت قبل از حزب وحدت شباهت زیاد دارد؛ انگار برگشته‌ایم به همان دیروزِ تفرقه و خودزنی. برگشته‌ایم به منازعات میان‌گروهی، با این تفاوت که اکنون خیلی خوب می‌دانیم که در آن دیروز چه روزگار سختی را گذراندیم تا به وحدت رسیدیم. حقیقت برای ما آشکار است، اما باز هم به سوی تخریب خانه‌ی خود پیش می‌رویم.


[i] . نقیب زاده، احمد(۱۳۹۳)، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، تهران، سمت، ص ۲۰۲٫

[ii] . موسوی، سیدعسکر(۱۳۷۹)، هزاره‌های افغانستان، ترجمه اسدالله شفایی، تهران، انتشارات قومس، ۲۴۰٫

[iii] . شفایی، امان‌الله(۱۳۹۳)، جریان‌شناسی تاریخ افغانستان معاصر، کابل، انتشارات امیری، ۳۵۱٫

[iv] . همان، ۳۵۲

[v] . بدیو، آلن(۱۳۹۵)، فلسفه و رخداد، ترجمه‌ علی فردوسی، تهران، نشر دیبایه، ص ۳۲٫.

منبع: اوگل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

0 دیدگاه
scroll to top