راه ناتمام
بخش دوم و پایانی
محمدجواد سلطانی
با دگرگونی قدرت در افغانستان، این کوششها نیز فرجام روشنی نیافت و کشور در بستر منازعات تازهاي قرار گرفت. با رویدادهای جدید در کشور، نیروهای اجتماعی جدید و بازیگرانِ تازۀ نیروهای سنتی را به حاشیه راند و خود به چهرهها و بازیگران سیاسی و مذهبی مبدل شدند. جامعة هزاره به صورت همزمان از رویدادهای سیاسی دو کانون متفاوت متأثر میشدند. یکی جابهجایی قدرت در کشور و آشوبهای سیاسی که در پی آورد و دیگری انقلاب ایران. انقلاب ایران حوزۀ دینی قم را به جای حوزۀ نجف در محور توجه قرارداد و این جابهجايی البته مدلولاتی به مراتب فراتر از برآمدن و برافتادن دو کانون معرفت دینی داشت. محوریت قم به معنای رونق و اقبال یک تفکر بود که در حوزۀ دینی نجف، منزلت شناختهشدهاي نداشت. از این دوره به بعد هزارهها نیز دچار نوعی جابهجایی در گروههای دینی شد. نسل جدیدی از عالمان دینی از راه رسیدند. این نسل با محافظهکاری میانهاي نداشت و به جای آن در پی ایجاد آرمانشهر دینی و مذهبی برای جهان اسلام بود. این گروه هم با واقعیتهای سیاسی بیگانه بودند و هم با پیچيدگی جهان کنونی. نسلی که سیاست و آرمان سیاسی برای آنها مقدم بر دانش دینی بود. دلیل آن هم روشن است. تا هنوز که هنوز است، چهرههای مکتب نجف در مسند مرجعیت دینی قرار دارند و حاملان اندیشة مکتب قم هرگز موفق نشدند که جایگاه دینی آنها را از آنِ خود سازند. اگر از برخی امور درگذریم، این دوره برای هزارهها، دوران پرخسارت بود. جامعه در طوفاني از جنگهای داخلی فرورفت و بار دیگر سنّت خودویرانگری را در این جامعه در خاطرهها زنده کرد. جنگ میان گروهها و دستههای کوچک که در معادلات سیاسی و نظامی کمترین تأثیر را داشتند؛ اما در تخریب و نابودی ظرفیتهای سیاسی و نظامی هزارهها بالاترین نقش را. رویدادها و تحولات سیاسی مسیر خود را میپیمود؛ اما هزارهها در انزوای اجتماعی و سیاسی خویش گرفتار بود.
تشکیل حزب وحدت در چنین متن و زمینۀ سیاسی و فرهنگی صورت گرفت. ظهور این حزب بیش از آنکه ناشی از درک وضعیت و خرد سیاسی باشد، از سر ناگزیری سیاسی بود. به سختی میتوان پذیرفت که این حزب نمادی از خودآگاهی و خویشتناندیشی تاریخی باشد. احزاب و جریانهای سیاسی هزاره، برای نخستین بار خود را با واقعیتی مواجه دیدند که نه از آن تصوری داشتند و نه آمادگی آن را. تشکیل دولت عبوری در پیشاور برخی از این چهرهها و عناصر را از برج عاج آرمانشهر مذهبی پایین کشید. بعد از این رویدادها بود که هزاره ناگزیر شد، به تأسیس محوریت سیاسیِ تن دردهد که همیشه از آن گریخته بود. حزب وحدت، وحدت هزارهها را به صورت کامل در پی نداشت و همچنان گروههای سیاسی دیگر در این جامعه به حضور سیاسی و نظامی خویش ادامه دادند. از منظر بازگشت هزارهها به مناسبات قدرت، این دوره بیش از هر مقطع تاریخی دیگر اهمیت دارد. به رغم همۀ این مسایل، حزب وحدت درخشانترین کوشش هزارهها برای بازگشت بود. درستتر این است که گفته شود، درخشانترین کوشش برای ورود به ساختار قدرت.
چهارم: با عبدالعلی مزاری به عنوان بنیانگذار و نخستین رهبر حزب وحدت، هزارهها سومین گام خویش را برای پایاندادن به تاریخ فراموشی و حذف برداشته است. و آثار این گام بر زندگی و زمانۀ هزارهها در تاریخ بینظیر است. بدون مبالغه میتوان گفت که هزارهها با عبدالعلی مزاری آغاز میشود. مزاری با عبور از آرمانشهر مذهبی ولایت فقیه، عهد جدیدی را در تاریخ جامعة هزاره رقم زد.
عبدالعلی مزاری خواست و مطالبات سیاسی خود را در بدترین زمان ممکن مطرح کرد. این البته خواست مزاری نبود، ناگزیریهای روزگار او بود. منظور از بدترین زمان ممکن این است که نه هزارهها برای طرح این آرمانها آمادگی لازم را داشتند و نه وضعیت سیاسی کشور به گونهاي بود که بتواند به این مطالبات پاسخ عقلانی و مناسب بدهد. هزارهها از نظر درونی دچار تضادها و تعارضهای بیشماری بود. حزب وحدت یک چتر عمومی بود که این جامعه را میپوشاند؛ اما این سخن به معنای این نبود که هزارهها به تنگنظریها و رویههای ناعقلانی خویش نقطۀ پایان گذاشته است. مزاری در درون جامعة هزاره و نخبگان نظامی و سیاسی این جامعه، دشمنان سرسخت و آشتیناپذیری داشت. این دشمنیها ظرفیتهای سیاسی و نظامی جامعه را در راستای اهداف و منافع دیگران هزینه میکرد. امروز شاید باور این سخن دشوار باشد؛ اما این چیزی است که وجود داشته است. بسیاری از هزارهها در دشوارترین روزها و در واپسین روزها و لحظههای زندگی او نیز نتوانستند، به کردارهای خویش درنگ کنند و راهی را برگزینند که بر انسان هزاره هزینههای کمتری را تحمیل کند. اینگونه بود که مزاری تاوان این مطالبات را با جان خود پرداخت.
مزاری در تاریخ معاصر هزاره، نمادی از راه ناتمام است. راهی که پس از یک قرن سکوت و خاموشی آغاز شد؛ اما به فرجام خود نرسید. چرا و به چه دلیل میگویم، مزاری راه ناتمام است؟ ناتمام بودن این راه به چه معنی است؟ اجمال پاسخ این است که مزاری حامل یک آرمان بود. این آرمان پیش از آنکه ماهیت قومی و نژادی داشته باشد، سرشت انسانی و اخلاقی داشت. آرمانی بود برای انسان که تاریخ او را بیداد و ستم تشکیل میدهد. این آرمان میتوانست به تاریخ نسلکشی در این جامعه پایان دهد. سخن او در جامعۀ افغانستان کمتر شنیده شد و پیش از آن که به ابعاد انسانی و اخلاقی آن توجه شود، به خواستهای قومی و قبیلهاي تقلیل داده شد.
این امر ممکن است دلایل و علتهای زیادی داشته باشد. اما بخشی از این موضوع به خود هزارهها برمیگردد. هزارهها نتوانستند آرمان مزاری را به صورت منقح برای جامعۀ افغانستان شرح و ایضاح كنند. هرچه از زمان زندگی عبدالعلی مزاری فاصله میگیریم، این ابهام بیشتر و بیشتر میشود. یکی از دلایل فروپاشی چتر سیاسی این جامعه این است که آرمانهای سیاسی و اجتماعی مزاری از یاد برده شد. در نبود این آرمان سیاسی، هزارهها بار دیگر به مناسبات اجتماعی گذشتۀ خود برگشتند. به گونهاي که اکنون هزارهها مسیر تاریخ را به صورت وارونه میپیمایند؛ یعنی تجزیۀ اجتماعی. پررنگشدن خردههویتهای محلی. منتقلشدن نزاعها از مناسبات کلان اجتماعی وسیاسی به حوزههای خرد و کوچک که مبنای آن را وابستگیهای محلی و تباری تشکیل می دهد، یکی از شاخصههای دوران پس از مزاری است.
در حوزۀ کلان ملی نیز این سخن با همدلی همراه نبود. آرمان مزاری در سیاست افغانی مخاطب چندانی نیافت و انسان افغانی همچنان به قیمت تحمل انحطاط و جنگهای قبیلهاي، از اسطورهسازیهای قومی و قبیلهاي عبور نتوانست. این امر نشان میدهد که ما همچنان در بند قوممداری اسیریم و سخنی که محتوای انسانی و اخلاقی داشته باشد، با خاطرۀ ازلی ما بیگانه است. بهرغم این، راهی غیر از آرمان او نیست. ما در نهایت انتخابی جز این نداریم. اگر قرار است به وضعیت منحط کنونی پایان دهیم. اگر قرار است در یک جامعۀ انسانی زندگی کنیم، نیازمند ارزشهای انسانی و اخلاقی هستیم. ارزشهای انسانی و اخلاقی همان چیزی بود که مزاری در سودای آن ابدی شد.
منبع: اوگل